چه کسی میفهمد؟
در دلم رازی هست
میسپارم آنرا به خیال شب و تنهایی خود
به کدامین انسان؟
به کدامین مخلوق؟
تو بگوهست کسی
تا مرا دریابد؟
چه طنین انگیز است
تق تق پای خیالم که به دیباچه ی فردا
به خدا می راند
و جه زیباست نیاز من و ناز
دل بی تاب من و خاطره ای پر احساس
ولی افسوس که در راه دلم گم گشته
تو به من می خندی
و من از خنده ی تو
می فهمم
که کسی نیست مرا دریابد....

شاعر بی نشان



تاريخ : جمعه 10 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:12 | نويسنده : آریا |

ﺍﻣـﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﯿــــــﺎ ﻗﻬﺮﻡ،
ﺍﻣــــــﺎ . . .
ﺍﮔﺮ ﺗـــــــﻮ ﺻﺪﺍﯾﻢ ﮐﻨـﮯ ﺑـﺮ ﻣـﮯ ﮔﺮﺩﻡ
ﺑﺎ ﻫـﻤﺎﻥ ﺣﻤﺎﻗﺖ ﻭ ﺳـﺎﺩﮔــﮯ ﺍﻡ ﻣﮮ ﮔﻮﯾﻢ :
ﺟـــــــــﺎﻧﻢ ☞
ﻣـــــــــﻦ ﺍﻳـﻨﻢ . . .
ﺯﻭﺩ ﺩﻝ ﻣﮯﺑﻨــﺪﻡ . . .
ﺩﻳــﺮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﮯﮐﻨـــﻢ . . .
ﺯﻭﺩ ﻣــﮯﺷﮑﻨﻢ . . .
ﺩﻳـــﺮﺟﻮﺵ ﻣﮯﺧﻮﺭﻡ . . .
ﺳـــﺎﺩﻩ ﺍﻡ . . .
ﻣﮯﺳﻮﺯﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﮮ ﺳﺎﺩﮔـــﻴﻢ . . .
ﺻﺒـــﻮﺭﻡ . . . ﺻــــﺒﺮ ﻣﮯﮐﻨﻢ . . .
ﺍﻣـــــﺎ . . . . .
ﺍﮔــﺮ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﺮﺍﮮ ﻫﻤﻴـــــــﺸﻪ ﺭﻓﺘـــﻪ ﺍﻡ . . .

 

شاعر بی نشان

فرستنده : ف.اردستانی



تاريخ : چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 9:20 | نويسنده : آریا |

زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم
زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
زندگی نیست بجز دیدن یار ،
زندگی نیست بجز عشق ،
بجز حرف محبت به كسی ،
ورنه هر خار و خسی ،
زندگی كرده بسی ،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
دو سه تا كوچه و پس كوچه و
اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!

" سهراب سپهری "



تاريخ : چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:سهراب سپهری, | 9:17 | نويسنده : آریا |

من صبورم اما
به خدا دست خودم نيست اگر می‌رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را
به غم غربت چشمان خودم ميبندم
من صبورم اما
چه قدَر با همه‌ی عاشقی‌ام محزونم
و به ياد همه‌ی خاطره‌های گل سرخ
مثل يك شبنم افتاده ز غم مغمومم
من صبورم اما
بی دليل از قفس كهنه‌ی شب می‌ترسم
بی دليل از همه‌ی تيرگی رنگ غروب
و چراغي كه تو را از شب متروك دلم دور كند
من صبورم امّا
آه، اين بغض گران
صبر چه می‌داند چيست

 

شاعر بی نشان



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 14:45 | نويسنده : آریا |

حال خوبي ست
نسوزاندن دل.....
رسم دلدادگي و دلداري
عشق معشوق طلب کردن و عاشق ماندن

حال خوبي ست
راه رفتن ، بي چتر
زير باران اميد
بخشش هديه لبخند به لب هاي خموش
خيسي گونه ي احساس پس از
 خاطره رفتن دوست

حال خوبي ست
 کمي ، مشق محبت کردن
بذر اميد به دل پاشيدن
آشتي کردن با فطرت پاک
تا بدانند خدا ، ازآن همه ست
و به هر لحظه
به هر جا و
به هر حال ،
حال خوبي ست
"خدا "را ديدن......!!!

 

شاعربی نشان



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 14:57 | نويسنده : آریا |

من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از كشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
 
حسین پناهی


تاريخ : پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:حسین پناهی, | 1:2 | نويسنده : آریا |

گوش کن، دورترین مرغ جهان می‌خواند.
شب سلیس است، و یکدست، و باز.
شمعدانی‌ها
و صدادارترین شاخه‌ی فصل، ماه را می‌شنوند.
پلکان جلو ساختمان،
در فانوس به دست
و در اسراف نسیم،

گوش کن، جاده صدا می‌زند از دور قدم‌های تو را.
چشم تو زینت تاریکی نیست.
پلک‌ها را بتکان کفش به پا کن و بیا.
و بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را مثل یک قطعه‌ی آواز
به خود جذب کنند.
پارسایی است در آنجا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است
که از حادثه‌ی عشق، تر است.

 

سهراب سپهری



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:سهراب سپهری, | 23:56 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﻋﺎﺷﻘﯽ ...؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ...
_ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ؟
_ ﻧﻪ ... ﻧﻪ ... ﻧﻪ ..._
 ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﭼﯿﺴﺖ ؟
 ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﯽ؟
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ ...
 ﭼﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ...
ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ، ...
ﻓﻘﻂ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ...
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﮑﺴﺘﻩ ﺍﻡ

Ariayiha

شاعربی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 14:43 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

بارالها…

از كوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نكند فرق به حالم ...

چه براني،
چه بخواني …
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني …

نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني ...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي

در اگر باز نگردد …
نروم باز به جايي

پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي

كس به غير از تو نخواهم ...
چه بخواهي چه نخواهي ...

باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی ...

Ariayiha

شاعر بی نشان

 



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 9:20 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﯾﺐ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺁﻣﺪﻧﺶ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻧﮓ ﺯﺭﺩ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺶ ﺧﺶ ﮔﻮﺵ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺶ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ... ﻭ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻮﯼ ﻣﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﻭﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﻭ ﺩﻟﮕﯿﺮﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎﻁ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻥ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺳﻔﺮ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮏﯾ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮏﯾ ﺳﺎﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﻩ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺭﻓﺘﻨﺶ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

 

شاعربی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 8:54 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

تــــو اگر دلگیری

لحظه ای چشم ببند

و بخوان نام مرا

به تو من نزدیکم

نام من یزدان است

لقبم ایزد پاک

تو مرا زمزمه کن …

خواهم آمد سویت

بی صدا یادم کن

یا که فریادم کن

که منم منتظر فریادت ...

Ariayiha

شاعر بی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 8:50 | نويسنده : آریا |

 

همیشه او مرا ترک کرد
همیشه من گریان ماندم
بعد از رفتن کشتی
بعد از غروب آفتاب ...
همیشه پیشانی من
به دیوار حسرت ها کوبیده شد و
شکافت...
این چه عشقی بود !؟ 

رسول یونا



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:رسول یونا, | 18:12 | نويسنده : آریا |

 

ببار باران

کمی آرام...
که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد

ببار باران

بزن بر شیشه ى قلبم....
بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد

ببار باران

که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش

ببار باران

جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن

ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی

ببار باران...
که تنهاى تنهایم ...!

 

شاعر بی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 18:3 | نويسنده : آریا |

 

اونیکه دوستت داره
هیچ وقت اشکتو درنمیاره....
مگه اینکه از دلتنگی براش گریه کنی
هیچ وقت تنهات نمیزار....
مگه اینکه خدا با مرگ ازت بگیردش
هیچ وقت عذابت نمیده.....
هیچ وقت باعث بیخوابی
و استرس قلبت نمیشه
هیچ وقت دلش نمیاد ناراحتت کنه
هیچ وقت باهات قهر نمیکنه
هیچ وقت بهت دروغ نمیگه
هیچ وقت نمیزاره التماسش کنی
هیچ وقت دلش نمیاد جوابتو نده
هیچ وقت کسی رو به تو ترجیح نمیده
هیچ وقت منتظرت نمیزاره
همیشه حوصلتو داره
حوصله حرفات
حوصله اینکه برات حرف بزنه
آدمی که دوستت داره
یه بار میگه دوستت دارم
ده بار ثابت میکنه

فاضل عطایی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:فاضل عطایی, | 18:2 | نويسنده : آریا |

 

کاری به کار عشق ندارم !

من هیچ چیز و هیچ کسی را

دیگر در این زمانه دوست ندارم

انگار

این روزگار چشم ندارد من و تو را

یک روز ، خوشحال و بی ملال ببیند

زیرا هر چیز و هر کسی را که دوست تر بداری

حتی اگر که یک نخ سیگار

یا زهر مار باشد

از تو دریغ می کند ...

پس

با همه وجودم ، خود را زدم به مردن

تا روزگار ، دیگر کاری به من نداشته باشد

این شعر تازه را هم ناگفته می گذارم ...

تا روزگار بو نبرد ...

گفتم که

کاری به کار عشق ندارم !

فاضل عطایی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:فاضل عطایی, | 17:57 | نويسنده : آریا |