میزنم داد مگر داد به جایی برسد
شاید از عشق تو فریاد به جایی برسد

تیر از چله رها کرده شبی با چشمی
منتظر مانده که مرداد به جایی برسد

خواستی سد دلت بشکند و رود شوی
تا در آن ماهی آزاد به جایی برسد

دل دریایی خود را که سپردی بر باد
شاید از مرحمت باد به جایی برسد

نکند فکر کنی عشق زمینت بزند
هر که با عشق در افتاد به جایی برسد

یا که با عشوه یک خط نگاری هر شب
دل اگر از کف خود داد به جایی برسد

آرزو می کنم از وادی غم دل بکنی
عشق یعنی نفسی شاد به جایی برسد

گفت شیرین، دلم از دست شما می گیرد
نکند باز که فرهاد به جایی برسد!!

 

دکترحمیدفردصفر

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 15:49 | نويسنده : آریا |

 

بیت زیبای کدامین غزلی برلب من
که غمت خط زده برمثنوی هرشب من

سایه درسایه من رخش قلم میچرخد
واژه ها ساده ولی روی دلم میچرخد

تو پرستوتر از آنی ک تو راشعرکنم
باید این رخش برانی که تورا شعرکنم

تو درونمایه اشعارقشنگم شده ای
بهترین همنفس سینه تنگم شده ای

 

دکترحمیدفردصفر

 

 



تاريخ : سه شنبه 8 دی 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 16:32 | نويسنده : آریا |

 

چه بگويم كه كمى خوب شود حال دلم؟!
لكنت شعر و پريشانى و جنحال دلم

كاش ميشد كه شما نيز خبردار شويد
لحظه اى از من و از درد كهنسال دلم

از سرم آب گذشته ست ،مهم نيست اگر
غم دنياى شما نيز شود مال دلم

عاشق نان و زمين نيستم ،اين را حتما
بنويسيد به دفتر چه ى اعمال دلم

آه! يك عالمه حرف است كه بايد بزنم
ولى انگار زبانم شده پامال دلم

مردم شهر! خدا حافظتان من رفتم
كسى از كوچه ى غم آمده دنبال دلم

 

دکتر حمید فردصفر

 



تاريخ : جمعه 4 دی 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 16:18 | نويسنده : آریا |

 

پشت ﻋﺸﻖ ﺩﻟﻔﺮﯾﺒﺖ ﺧﺎﮎ ﻭﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﺷﺪﻡ
ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺪﻡ


ﺩﻝ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﺎﯾﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻡ ،ﺑﺎﻧﮕﺎﻩ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻡ
ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﯽ ﻣﺮﻭﺕ ﺧﺎﻡ ﻭﺧﻮﺵ ﺑﺎﻭﺭ ﺷﺪﻡ


ﮔﯿﺮ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻫﺮﮔﺰ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﺮﺍ
ﺁﺧﺮﺵ ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﺍﺕ ،ﺑﺎ ﺩﺭﺩ ﻫﻢ ﺑﺴﺘﺮﺷﺪﻡ


ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺟﺎﻡ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯﺳﺎﻏﺮ ﺷﺪﻡ


ﻣﻦ ﻋﻘﺎﺏ ﮐﻬﻨﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺩﻟﺖ ﺑﻮﺩﻡ ﻭﻟﯽ
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﺍﺕ ﺑﺎﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﯽ ﭘﺮﺷﺪﻡ


ﻫﯽ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭﻟﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻮ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩ
ﺳﯿﻨﻪ ﺍﻡ ﺁﺗﺶ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﺪﺗﺮ ﺷﺪﻡ


ﮐﺎﺵ ﺯﺧﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩﻡ ﻻﺍﻗﻞ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ
ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﯽ ﮐﺲ ﻭﯾﺎﻭﺭ ﺷﺪﻡ

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 14:52 | نويسنده : آریا |

 

هوا ابری و نم نم با قدم های تو بارانی
به دنبالت تمام  واژه ها  درگیر حیرانی

تو مدتهاست رفتی و به پاهایت نیفتادم
هنوزم خواب میبینم همانجا،روی ایوانی

من از ترس نبود تو به بیداری چه مشکوکم
چه غوغا میشود وقتی،که هستی و نمیدانی

که میری و نمیبینی، برایت شعر می چینم
چه شد؟یک لحظه برگشتی،هنوزم شعر میخوانی؟

زمین هم خیس شد اما همانجایی و آرامی
مگر دائم نمیگفتی که از ماندن پشیمانی؟

هنوزم چای مینوشی،هنوزم خواب میبینم
خودت را که نمیدانم،نگاهت گفت میمانی

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 13:56 | نويسنده : آریا |

 

باده ای نیست که همچون تو کند مست مرا
برهاند دمی از این شب بن بست مرا

زوزه ی ثانیه ها در شب اعدام سکوت
پچ پچ یاد تو غارتگر جانست مرا

بهتر از نام تو در کل مفاتیحم نیست
لمس دستان تو در حکم نمازست مرا

می تراود غزلی باکره از سینه ی من
چشم هیز فلک و قافیه هم جست مرا

همه جا سایه ای از وهم تو همراه من است
بهر آزار من احساس تو همدست مرا

نقش تابوت مرا ثانیه ها می بردند
مرده شوری که شبی منتظرم هست مرا

بی تو می مردم و شب شاهد مرگم شده بود
قلم و اشک وغزل ، همره و پابست مرا

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 16:48 | نويسنده : آریا |

 

مدتی در قلب من بودی و حالا در سرم!
کار سختی نیست.... تنها جا به جایت می کنم

بعد از این گاهی سلامی، گوشه چشمی، خنده ای
شکر ایزد! در همین حد هم قناعت می کنم

من نه جلادم! نه زندانبان، کسی هم نیستم
چون خودت می خواستی، باشد! رهایت می کنم

لب به دندان می گزم،.... پنهان بماند راز تو
بیش از این چیزی نمی گویم، رعایت می کنم

پیش من خوشبخت بودی، بعد از این هم سعی کن
لااقل خوشبخت تر باشی، دعایت می کنم.

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 16:36 | نويسنده : آریا |

بوسید سرم را که بگوید نگران بود
دنبال کسی بود که خود غافل از آن بود

دل بود و گرفتار وفایی که به سر نیست
من بودم و یاری که دلش با دگران بود

هرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگرسوز که از دیده روان بود

من ساکن کوی توام و از تو چه دورم !
میسوزم از این عشق که در برزخ جان بود

هرچند بگویم که تو را دوست ندارم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 15:7 | نويسنده : آریا |

خیره ام در چشمِ خیست حسرتم را درک کن
قبله ام باش عاشقانه ، نیتم را درک کن
 
ای که رویایت دلیلِ گُنگِ عصیانم شده ست
شعرهایم ،گریه هایم ، خلوتم را درک کن
 
عشق را بر شانه ی اسطوره ها باریده ام
ردِّ اشکِ نیمه شب بر صورتم را درک کن
تا ابد می خواهمت این حالتم را درک کن
 
روزهای بودنم باتو علامت خورده است !
توی تقویمم بمان وُ عادتم را درک کن
 
گرچه نقشِ منفی ام را خوب ایفا کرده ام
در غزل ها جنبه های مثبتم را درک کن
 
از قرارم با تو یک عمر است که آواره ام !
لا اقل دلشوره های ساعتم را درک کن!

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 15:5 | نويسنده : آریا |

چه می خواهی تو از جانم که جز عشقت نمی دانم

چنانم کرده ای عاشق که بی عشق تو ویرانم

میان سجده ام هر شب فقط یک ذکر می خوانم

تویی روحم تویی جانم تویی پیدا و پنهانم

تویی سرچشمه ی امید و یأس و درد و درمانم

نمی بینی تو دردم را ، ز غم گویی به زندانم

نگر بر قلب بیمارم ، ببین این جسم بی جانم

برای دیدن رویت ز هر خوابی گریزانم

گذر کن یک دمی بر من ببین چشمان گریانم

بیا سویم چو میدانی تویی سوی دو چشمانم

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 13:40 | نويسنده : آریا |

 

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
 
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
 
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
 
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 17:51 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد