نوشتم بی" تـو" غمگینم ،

 نوشتم بی" تـو" افسرده ،

مرا با این صفت ها هم ،

 تجسم کردی و رفتی .



نوشتم بعد" تـو" شبها ،

دل من ماندِه و غمها ،

"تـو" با غمهای این شبها

 تفاهم کردی و رفتی .



شنیدی عشق در قلبم ،

عمیق و بی نهایت بود ،

گمانم بر دل کوچک ،

ترحم کردی و رفتی .



نوشتم بین صد واژه ،

مرا پیدا کن و برگرد ...

میان شعرها اما ،

 مرا گم کردی و رفتی .

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 12 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 23:11 | نويسنده : آریا |

 

دفتر‌مشق دبستانم ببین،
 پر ز مهر آفرین،‌صد آفرین.

 راستی ما شعر باران داشتیم.
 توی‌جنگلهای گیلان داشتیم.

 گردش یک روز دیرین داشتیم،
شعر زیبایی ز گلچین داشتیم

 راستی آن دفتر کاهی کجاست؟
 عکس حوض آب پر ماهی کجاست؟

 روز‌های خیس پر باران کجاست؟
 مایه سر سبزی بستان کجاست؟

 باز آیا ریز علی ها زنده اند؟
 در حوادث جامه از تن کنده اند؟
 
 کاش حالا‌خاله کوکب زنده بود،
 عطر نانش خانه را آکنده بود.

 ای معلم خاطر ویادت به خیر.
 یاد درس آب  بابایت به خیر.

 شمع نور افشان‌یاد کودکان،
 نامتان در لوح جان شد جاودان

 هر‌کجا هستید ، هستی نوش تان
‌ کامیابی گرمی آغوشتان...

 هم کلاسی های سال کودکم!
 دسته‌گلهایی ‌ز یاس و میخکم،

 باز از دل می کنم یاد شما،
 یاد قلب ساده شاد شما،

 باز باید یاد یک دیگر کنیم،
 تا به یادی، شاد، يکدیگر‌کنیم.

 آدمی سر زنده از یاد است ، یاد.
 رمز عمر آدمیزاد است یاد.

 شادتان می‌خواهم‌ و شادم کنید،
 همکلاسي های من یادم کنید....

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 14:58 | نويسنده : آریا |

 

 

انتخابت را بکن ، با او برو، از من سر َست 

 دیدمش لبخند او از ماتمم گیرا ترَست 

 

من خود آزارم وَ می خواهم فقط غمگین شوم 

 پس نگو می خواهیَم چون گوش من دیگر کرَست

 *********

با ولع می بوسی اش از قصه ات کم می شوم 

 پای من می لرزد وُ از غصه ها خم می شوم 

 

من خود آزارم تو را با او تجسّم می کنم 

 قلب من می سوزد وُ هم بستر غم می شوم 

 **********

در دل ِ خونم به او حق داده ام، سهمش تویی

 مهربان با من نشو، کابوس بی رحمش تویی

 

از نگاهش خوانده ام با بوسه ات دیوانه شد...

 در دل ِ بی رحم جنگل ، علت وهمش تویی

 **********

می روم در گوشه ای ازعشق ِ تو زاری کنم 

 باز با تصویر ِ او هرشب خود آزاری کنم 

 

انتخابت را بکن، با او برو، رویای من 

 فرصتی دیگر بده تا من فدا کاری کنم 

**********

صنم میرزا زاده نافع





تاريخ : شنبه 7 آذر 1394برچسب:صنم نافع,صنم میرزازاده نافع, | 11:40 | نويسنده : آریا |

 

از خواب هایم کل شب را گریه می بینم
کابوس می بینم تنت را بین دستانش
پیرزنی غمگینم اما بیست و یک ساله
از گیسوانم رنگ رفته.. مثل دندانش

دنیای بی رحم تناقض های بی حدم
من خوب هستم.. صورتم سرخ است با سیلی
افسردگی هایم هنوز از شهر پنهان است
گم می شوم هر روز پشت اسم و فامیلی

سرگیجه و سردرگمی هایم که پیدا شد
از سر گرفتم بازی ام را با مسکن ها
از هول آرامش به دیگ خواب افتادم
با قرص هایم دوستم.. با تیغ.. با جن ها...

حالا تمام شهر را طی می کند با تو
حتمن به آرامش رسیدی توی آغوشش
دکتر برایم قرص بی اندازه می خواهد
هی مارها سر می زند از زیر تن پوشش

دیوانگی هایی که بی آسایشند از تو
داری میان خواب هایم رنگ می بازی
بغض حبیبم وقت کوچ "دلبر" از خوابش
تنهایی عصری که خالی ماند "چهرازی"

من فال می گیرم حضورت را ولی هر بار
حافظ دروغی تازه تر در گوش می خواند:
("دلبر که جان فرسود از او..." با توست).. اما نه
هر فالگیری دست من را خواند می داند:

برگشتنی از پشت این رفتن نخواهد بود
این زندگی مانند شعری کهنه حرافی ست
من دست بردار از جهانت می شوم وقتی
در آن حضور عشق تو با دیگران کافی ست..

 

"حانیه دری(گل تی تی)"



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:حانیه دری, | 14:51 | نويسنده : آریا |

 

قابل توجه مداحان محترم

 

چون خون خدا بیا مسلمان باشیم
یا حد‌اقل شبیه سلمان باشیم
مولا ، سگ آستان نمی خواهد مرد !
او کرده قیام ، تا که « انسان » باشیم.

ای مرثیه خوان ! گزافه گفتن کفرست
با لهجه ی دین ، خرافه گفتن کفرست
اسلام دو نور عترت و قرآن است
جز این ، سخنی اضافه گفتن کفرست

وقتی که حسین را تو « سین » می خوانی
در تعزیه ، روضه ی حزین می خوانی
یعنی که حماسه را غلط می فهمی
وقتی که ز کوه ، اینچنین می خوانی

ای دل شدگان ! حسین « عبدالله » است
گوینده ی « لا اله الا الله » است
هر کس که حدیث دیگری می گوید
سوگند به نور ! مشرک و گمراه است

‌‌‌‌‌‌‌ ای دوست ، بیا مُکرّم باشیم
در بندگی خدا ، مُصمّم باشیم
اسلام ، غلام و سگ نمی خواهد مرد !
دین آمده است ، تا که « آدم » باشیم...

 

شاعر بی نشان

 



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان,شعر محرم,اشعار مذهبی, | 14:24 | نويسنده : آریا |

 

حال و روز آنکه را امّید دادی دیده ای؟
دیده ای دنیای بعد از تو، چه با من کرده است
آخر همراهی حزب تو، حبسِ خانگی ست
هرکه در دام تو افتاده ست، عمری بَرده است
.
من که اهل این سیاست ها نبودم قبل تو
آمدی تا اغتشاش روزگار من شوی
سرنوشتم بوده کودک باشم و مَردی کنم
سرنوشتت بوده بی مهری کنی تا «زن» شوی
.
خالق انگیزه ی پرواز های پیش از این
ترک کردی تا بدون بال و پر حرکت کنم؟
بسته ام خود را به تختی که در آن باید تو را...
بسته ام خود را به تختی تا مگر ترکت کنم
.
آنچه بعد از تو برایم ماند، عمری بی کسی ست
هیبتی آشفته، جسمی خسته، چشمانی کبود
گاه گاهی هم نگاهی کن به این روح خمار
اعتیاد من به چشمان تو تفریحی نبود
.
با تمام ناسپاسی های عشقت ساختم
با تمام دلخوشی های دروغت، دلخوشم
مثل تهدیدی که باید مادران، فرزند را
گفته بودم بگذری از مرز، خود را می کُشم
.
روز و شب، این تختخواب آرامگاهم می شود
در پتو می پیچد و... یک گوشه چالَم می کُند
خواهشاً خاموش کن اخبار دنیا را، مگر
حال عالم بعد از این، فرقی به حالم می کند؟
.
کاش می کردم فقط پیش از همین آشفتگی
طعم لب های تو را یک بار دیگر امتحان
تا ابد آزار خواهد داد روحم را همین
ای تمام قول های «تا ابد با من بمان»
.
عشق تو، بعد از خودت در من هیولا می شود
هرچه با «بم» کرد روزی زلزله، آن می کُند
ظاهراً بی مشکلم، امّا دروناً مُرده ام
عشق یک شاعر، شبیه «ایدز» داغان می کند
.
یک طرف بی اعتنایی، یک طرف درماندگی
سهم من از رابطه با سهم تو یکسان نبود
پس کشیدی پای خود را هرکجا سختی رسید
عشق تو از ابتدا هم مرد این میدان نبود
.
من پس از یک عمر دل بستن به تو فهمیده ام
«عشق» ترکیب حماقت در هوس با سادگیست
تو به راه خود برو، من هم به بیراه خودم
انحراف از راه، تنها هدیه ی دلداگی ست...
.
آریا صلاحی



تاريخ : سه شنبه 28 مهر 1394برچسب:آریا صلاحی, | 15:18 | نويسنده : آریا |

 

از بینِ این دنیای بی فانوس
تشویش ها و سَهم خواهی ها
سنگر گرفتم زیرِ اقیانوس
پشتِ سکوتِ بچه ماهی ها


از دارِ دنیا یک نفر شاید
باشد که من همسنگرش باشم
شاید کسی باشد که می خواهد
اینبار عشقِ آخرش باشم


با شاید و ای کاش سر گرمم
پشتِ حصارِ شهر ِ بی فانوس
با فکرِ خود مرگی شنا می کرد
بچه نهنگی زیرِ اقیانوس


با نا امیدی ها گلاویز است
در من , سه ساله دختری غمگین
جای عروسک در بغل دارد
یک بغضِ بی پایان ولی سنگین


این حال را من خوب می فهمم
باید که مطلب را بگردانم
باید کمی گستاخ تر باشم
وقتی برایت شعر می خوانم


این روزهای بد زبانی را
این روزهای غالبا مجنون
تفسیر کن , هر جور می خواهی
لعنت به تو , آقای افلاطون


ما نسلِ تیپا خورده ی مغموم
ما نسلِ سیگار و علف هستیم
فرزند های جنگِ تحمیلی
فرزند های نا خلف هستیم


سرباز های جنگِ بی پایان
آلوده های خون و کف بودیم
اما گلوله ته کشید و ما
سربازهای بی هدف بودیم


حالا برای هر کدام از ما
پرونده ی تکفیر می سازند
با عادتِ آژیرِ سرخِ جنگ
هر روز یک آژیر می سازند


قانع ترین زن های نسلِ من
آغوشِ بی تشویش می خواهند
یک مردِ زیر ابرو گرفته , نه
یک مردِ یک مَن ریش می خواهند


بحثِ شکستِ تلخِ عشقی را
تفکیکِ جنسی خوب می داند
دیوار های مسخِ دانشگاه
نسلِ مرا آشوب می خواند


امروز شاید حسِ تنهایی
حال ِ تمامِ هم کلاسی هاست
سردرگمی های تمامِ ما
اینروزها کافه پلاسی هاست


عریانیِ خاصِ فرویدی بود
شیرین ترین بحثِ میانِ ما
از عقده های کهنه بر می خواست
این روزها رنگین کمانِ *ما


این روزها باید خودم باشم
حالِ خودم را خوب می دانم
با تو فقط حالِ خوشی دارم
با هیچکس سعدی نمی خوانم


شاید همین احساسِ نابودی
کفاره ی ما لااُبالی هاست
این شعر های غالبا وحشی
شاید جوابِ چیز مالی هاست


من را به جرمِ پرِّ طاووسم
شاید به حبسِ خانگی بردند
در جمع, یارانِ ادیبِ من
از یکدِگر ,بد چیز می خوردند


گوشه نشینم تا مبادا دوست
در دست هایش خنجری باشد
جایی برای زخمِ دیگر نیست
شاید ولی همسنگری باشد


باید برای روز های خوب
شالِ سفیدم را بچرخانم
شاید تو هم گفتی :به غیر از تو
با هیچکس سعدی نمی خوانم


ساقی سلیمانی



تاريخ : دو شنبه 27 مهر 1394برچسب:ساقی سلیمانی, | 13:6 | نويسنده : آریا |

 

شبی بی خبر، بی صدا می روم
از این شهر دیر آشنا می روم


من و بار دردی که مانند کوه...
من و خاطراتی که سوهان روح...


من و آجر و کوره ی شعله ور
من و پینه ی دست های پدر


من و خون دل ها، من و درد ها
من و غیرت پوچ نامرد ها


نه این سو مرا هیچ کس بیقرار
نه آن سو مرا بخت چشم انتظار


به شوق کدامین وطن سر کنم؟
چه خاکی بیابم که بر سر کنم؟


نه اينجايي ام من، نه آنجايي ام
من از سرزمين هاي تنهايي ام


گره خورده آوارگی مو به مو
از اول به بخت چلیپایی ام


ندارم پناهی به غیر از خیال
پر از خواب و رویاست لالايي ام


شکفتم اگر زندگی سخت بود
من از نسل گل های صحرایی ام


نگاهم پر از ابر بارانی است
که سر رفته دیگر شکیبایی ام


به هر در زدم بی سرانجام بود
جواب سلام، آه، دشنام بود


و زخم از خودی خورده ام بارها
خدا را، خدا را، وطن دارها


كم آوردم از كثرت غم، قبول
به سختيّ آهن نبودم، قبول


ببخشيد اگر گريه ام با صداست
اگر چادر خاكي ام نخ نماست


ببخشيد اگر درد نان داشتم
اگر لاي زخم استخوان داشتم


از این مردگی پای پس می کشم
ببخشید اگر که نفس می کشم


نه در پشت سر هیچ سقفی پناه
نه در پیش رو هیچ امیدی به راه


من و دست سنگین دیوار ها
خدا را، خدا را، وطن دار ها


نه یادی، نه عشق کسی با من است
که رفتن در آن سوی دل کندن است


از این شهر دیر آشنا می روم
نمی دانم اما کجا می روم


سیده تکتم حسینی



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:سیده تکتم حسینی, | 13:20 | نويسنده : آریا |

 

خواب در اعتماد آغوشت
بوسه ی داغ لاله ی گوشت
عرق تند و بوی تن پوشت
بعد، یادم تورا فراموشت
«و جناق شکسته در بدنم»


ربط بدخلقی ت به عادت ها
سهم خیاط در بکارت ها
انتقام از شب حقارت ها
ردّ خون تو در خیانت ها
«خط یک چیز تیز روی تنم»


عشق در ازدواج اجباری
خستگی های اسب از گاری
غرغر زن به مرد آزاری
طعم کابوس با شب ادراری
«به امید شب نیامدنم»


بحث بی منطق تو از اخلاق
عکس نیچه به چند جای اتاق
بغض خفاش زیر نورچراغ
زور تفهیم فلسفه به الاغ
«منطق حرف های مفت زنم»


انتقاد تو از نشست لوزان
مرگ یک پیرمرد در لبنان
بحث آزادی حقوق زنان
خبر خودکشی زوج جوان
«تیترکیهان و عزت وطنم»


دودی عینک از جهان بینی
عمل چندباره ی بینی
دختر وارداتی چینی
حفظ اصل حجاب در «بیکینی»
«اعتقادت به «دو به شک» شدنم»


درک اثبات دین به «لااکراه»
حس نزدیکی کتان با ماه
خستگی برادران سپاه
گرد و خاک درون دانشگاه
« زور قانون و دست و پا زدنم»


به همه -جز به من- حواست بود
لکه ی خون که در لباست بود
زندگی گرم در سیاست بود
عشق، مشتقی از نجاست بود
«قد یک مستراح گه شدنم»


بوی گند تنم تورا خفه کرد
گاو تفسیر عشق و فلسفه کرد
گریه هایی که زیرملحفه کرد
مرد بیدار بود، زن کفه کرد
«گند خوردی به لهجه ی دهنم»


دست دادن به فحش زیر لبی
کشور مردهای یک وجبی
بحث با یک خدای بی/عربی
هی!کجا مرد! نصفه شبی؟
«میروم با خودم قدم بزنم!!»


محمد بهروزی

 



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:محمدبهروزی, | 13:11 | نويسنده : آریا |

 

شعله زد عشق و من از نو نو شدم
پر شدم از عشق تو مملو شدم
شوق شيدايي مرا از من گرفت
من به خود برگشتم از تو تو شدم

آه ، با تو من چه رعنا مي شوم
آه ، از تو من چه زيبا مي شوم
عطر لبخنده خدا مي گيرم و
شکل آواز پري ها مي شوم

آه ، هستي جز تمناي تو نيست
آه ، لذت جز تماشاي تو نيست
يک نفس دور از تو باشم ، مرده ام
زندگي جز مرگ در پاي تو نيست...

 

شاعر بی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 18:11 | نويسنده : آریا |

 

مثل یك مُرده كه يك مرتبه جان ميگیرد
دلم از بُردن نامت هيجان ميگیرد

قلبم از کار که افتاد،به من شوک ندهید
اسم عشقم كه بيايد؛ ضربان ميگیرد

 

شاعر بی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 18:5 | نويسنده : آریا |

 

ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست


حسین دهلوی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:حسین دهلوی, | 13:49 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 صفحه بعد