خواب در اعتماد آغوشت
بوسه ی داغ لاله ی گوشت
عرق تند و بوی تن پوشت
بعد، یادم تورا فراموشت
«و جناق شکسته در بدنم»


ربط بدخلقی ت به عادت ها
سهم خیاط در بکارت ها
انتقام از شب حقارت ها
ردّ خون تو در خیانت ها
«خط یک چیز تیز روی تنم»


عشق در ازدواج اجباری
خستگی های اسب از گاری
غرغر زن به مرد آزاری
طعم کابوس با شب ادراری
«به امید شب نیامدنم»


بحث بی منطق تو از اخلاق
عکس نیچه به چند جای اتاق
بغض خفاش زیر نورچراغ
زور تفهیم فلسفه به الاغ
«منطق حرف های مفت زنم»


انتقاد تو از نشست لوزان
مرگ یک پیرمرد در لبنان
بحث آزادی حقوق زنان
خبر خودکشی زوج جوان
«تیترکیهان و عزت وطنم»


دودی عینک از جهان بینی
عمل چندباره ی بینی
دختر وارداتی چینی
حفظ اصل حجاب در «بیکینی»
«اعتقادت به «دو به شک» شدنم»


درک اثبات دین به «لااکراه»
حس نزدیکی کتان با ماه
خستگی برادران سپاه
گرد و خاک درون دانشگاه
« زور قانون و دست و پا زدنم»


به همه -جز به من- حواست بود
لکه ی خون که در لباست بود
زندگی گرم در سیاست بود
عشق، مشتقی از نجاست بود
«قد یک مستراح گه شدنم»


بوی گند تنم تورا خفه کرد
گاو تفسیر عشق و فلسفه کرد
گریه هایی که زیرملحفه کرد
مرد بیدار بود، زن کفه کرد
«گند خوردی به لهجه ی دهنم»


دست دادن به فحش زیر لبی
کشور مردهای یک وجبی
بحث با یک خدای بی/عربی
هی!کجا مرد! نصفه شبی؟
«میروم با خودم قدم بزنم!!»


محمد بهروزی

 



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:محمدبهروزی, | 13:11 | نويسنده : آریا |

عکس های عاشقانه و زیبا ویژه عشاق

 

گرسنگی دیگران برای ما که نان نشد
هزارسال روزه ایم و نوبت اذان نشد
چقدر رد پای دزد بی پدر -
ومادری، که گریه های او حریف خان نشد

«درخت ها به ریشه ام شبی تبر گذاشتند»

کنار هر قسم نشانی از دم خروس بود
که سگ شدم به حال و روز گربه ای که لوس بود
و اسم دخترانه ای که عقد پیرمرد شد
و ساقدوش محترم که عاشق عروس بود

«کلاه بوقی تو را سر پدر گذاشتند»

کنار سفره از رژیم بی رویه چاق شد
و توبه کرد و پشت دست عده ای که داغ شد
که رفته رفته هرکجای آدمک دراز شد
دروغ گفت آنقدر که آخرش الاغ شد

«و بعد نام کوچک تورا که خر گذاشتند»

شبیه دلقکی که گریه باورم نمی کند
که گوسفند بودم و کسی خرم نمی کند
میان تیترهای روز/ناله باورم شده؛
که هیچکس نگاه چپ به کشورم نمی کند

«به خنده بر مناسبات جنگ اثر گذاشتند»

به منطق نهفته در میان حرف مفت ها
از ارتباطِ حقِ تو به گردنِ / کلفت ها
از انجماد یک نفر میان سردِ/ خانه ها
کسی به دست های مه گرفته گفت "هااااااا"

«و روی شانه های خالی از تو سر گذاشتند»

که سرنوشت حتمی گرسنه انتظار شد
به احترام هرکسی که خم شدم سوار شد
سرم به نان-پنیر-عشق و شعرهام گرم بود
که نور انقلاب ما دچار انفجار شد!

«و خواستم که زندگی کنم، اگر گذاشتند!!»

 

محمدبهروزی



تاريخ : پنج شنبه 9 مهر 1394برچسب:محمدبهروزی, | 14:31 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد