تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آریاییها و آدرس ariayiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
صدایت که کنم,"جانم" بگویی
برایم قصه یک عالم بگویی
نگاهت که کنم قلبم بگیرد
فقط دست تو را,دستم بگیرد
گرفتار غم و حال تو باشم
بیا بازهم فقط مال تو باشم
تو فرهاد من و من لیلی تو
غلط گفتم,"شیرین" تو باشم
مهسا اکبری
فک کن که تو در کنار دریا باشی
یا که چو حنا،میان شالی باشی
باران بزند چتر نگیری بر سر
با یار خودت،همین حوالی باشی
از شعر بگویی و کنارت چایی...
فک کن که اگر،تو یک شمالی باشی...
هانیه غلامی
میروم این گره ی کور دگر وا شدنی نیست که نیست
جمع فرد من وتو ،زوج نشد ، ما شدنی نیست که نیست
گفتم از فصل بهار، عطرغزل ، شعر سپید ، سطر به سطر
طیع شیرین توانگار شکوفا شدنی نیست که نیست
خواستم بغض فرو خورده ی شعرم نشوی ، باز نشد
چه کنم ؟!!خواستم و خواستم اما، شدنی نیست که نیست
روز ها از پی هم شب شد و تبدیده شدم ،آب شدم
درد خوش باوریم نیز مداوا شدنی نیست که نیست
وای من ، فصل درو کردن اشک از لب مشک ، بازرسید
پشت این خرمن غم ،قرص شده ، تا شدنی نیست که نیست
راشین فروزان
حرفم اینست که از کوی مرادم اثری میخواهم
معبودا تو مدد کن که ز لطفت نظری میخواهم
هرکسی کو خبر از "شهر گل و گندم اعلا" دارد
منم آن بیخبر شهر که از او خبری میخواهم
جرم من ، رشک به مهتاب زمین است ، قبول !
از برای شب تاریک دلم بوده که اینک قمری میخواهم
گفتند که طور دگری بین ، کمکی چشم بشور
عوض شستن این دیده ی ظاهر ، بصری میخواهم
من به پابند شدن به وقت برخاستنم مشکوکم !
شاید این ریشه خرابست ، باغبان ! تبری میخواهم
دست من خالی و دست رقبا گرز گرانست ولی
بر هرکه و بر هرچه حریف پیش رویم ، ظفری میخواهم
همه ی کوششم این بوده که پیروز شوم چون با باخت
مستقیم از سر گهواره به گورم سفری میخواهم !
رامک سلیم
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پرده وهم خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین بکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشم فرومانده است در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه ز سبلاب نیست
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لاله سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
گر ترا با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور ترا بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد ازین روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوه صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست
شاعر بی نشان
فرستنده: الهه
ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ
ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ
ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ
شاعر بی نشان
فرستنده: رعنا
دفترمشق دبستانم ببین،
پر ز مهر آفرین،صد آفرین.
راستی ما شعر باران داشتیم.
تویجنگلهای گیلان داشتیم.
گردش یک روز دیرین داشتیم،
شعر زیبایی ز گلچین داشتیم
راستی آن دفتر کاهی کجاست؟
عکس حوض آب پر ماهی کجاست؟
روزهای خیس پر باران کجاست؟
مایه سر سبزی بستان کجاست؟
باز آیا ریز علی ها زنده اند؟
در حوادث جامه از تن کنده اند؟
کاش حالاخاله کوکب زنده بود،
عطر نانش خانه را آکنده بود.
ای معلم خاطر ویادت به خیر.
یاد درس آب بابایت به خیر.
شمع نور افشانیاد کودکان،
نامتان در لوح جان شد جاودان
هرکجا هستید ، هستی نوش تان
کامیابی گرمی آغوشتان...
هم کلاسی های سال کودکم!
دستهگلهایی ز یاس و میخکم،
باز از دل می کنم یاد شما،
یاد قلب ساده شاد شما،
باز باید یاد یک دیگر کنیم،
تا به یادی، شاد، يکدیگرکنیم.
آدمی سر زنده از یاد است ، یاد.
رمز عمر آدمیزاد است یاد.
شادتان میخواهم و شادم کنید،
همکلاسي های من یادم کنید....
شاعر بی نشان
زن که باشی
نمیتوانی موقع غمت به خیابان بروی!
سیگاری آتش بزنی!
و دود شدن غمهایت را ببینی!
زن كه باشی:
غمت را پنهان میكنی پشت نقاب آرایشت!
و با رژ لبی قرمز!
خنده را برای لبهایت اجباری میكنی!
آنوقت همه فكر میكنند..نه دردی هست،نه غمی
وتنها نگرانیت،پاك شدن رژ لبت است!!
زن كه باشی:
مردانه باید غم بخوری....
سیمین بهبهانی
تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است
با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟
دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت
می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟
همه را از دل من عشق تو بیرون کرده
مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟
می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما
تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟
خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس
تو بگو با دل افسرده ی لبریز تمنا چه کنم،
شاعر بی نشان
فرستنده: Maria
من گلی خشکیده در بشکسته گلدانم هنوز
از ازل بیمارم و دنبال درمانم هنوز
در پس یک شیشه ی بشکسته دور از آفتاب
شاخه ای بشکسته در بشکسته گلدانم هنوز
گر چه دلتنگ بهار و بلبل سر گشته ام
در پی سرمای جانسوز زمستانم هنوز
رقص گل در زیر باران دلنوازی میکند
من ولی در حسرت یک قطره بارانم هنوز
از همان روزی که با غم عهد و پیمان بسته ام
تا که هستم بر سر آن عهد و پیمانم هنوز
زنده بودن را فقط احساس ثابت میکند
زندگی را دشمن احساس میدانم هنوز
زندگی یعنی دبستانی که از غم ساختند
من همان شاگرد پیر آن دبستانم هنوز
مانده ام با این همه گوش گران و چشم کور
با که گویم بی سبب در کنج زندانم هنوز
جلیل چرخی
ما را به در خانه رسانید که مستیم
سرشار غم ومست می جام الستیم
نشناخت کسی گر دل بشکسته مارا
خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم
ما راه به سر منزل مقصود نبردیم
زیرا که به نامردمی عهدی نشکستیم
راندند به خواری زسر کوی محبت
جانی که به یک مو در این خانه ببستیم
بستند در میکده با ان که به عمری
پشت در این خانه سر خاک نشستیم
ای دوست سلامت سر تو تا نزنی می
ما جام پر از خون دل خویش شکستیم
مارا نه چنان خواه که دلخواه تو باشد
دیوانه عشقیم همینیم که هستیم ..
شاعر بی نشان
فرستنده: شقایق
قرار بود قرار مرا به هم بزنی
سکوت سلسله وار مرا به هم بزنی
مگر توان حماسه رقم زدن داری
که بخت ایل و تبار مرا به هم بزنی؟
حوالی گسل ِ"بوف کور" می چرخم
"هدایت" ی که مدار مرا به هم بزنی؟
به جای قافیه بنشانمت دوباره که چه؟
که شعر قافیه دار مرا به هم بزنی؟
شکسته ریل ولی چاره چیست سوزنبان؟
اگر مسیر قطار مرا به هم بزنی…
لگد بزن به سه پایه ، به بخت آخر من
که نظم صحنه ی دار مرا به هم بزنی!
محمد حسین ملکیان
نوروز شد ولی دل من نو نمی شود
یک بوده ای همیشه و یک، دو نمی شود!
بیهوده دست و پا زدم از غم رها شوم
مرداب من دچار تلالو نمی شود
میخواستم فرار کنم با تو از خودم
بن بست تو که کوچه در رو نمی شود!
صدها غزل سرودم عزیزم برای تو
در عصر ما سروده که کادو نمی شود!
از (تو) برای قافیه ام خسته ام ولی
هر کار می کنم نشود (تو) ، نمی شود!
رامین و ویس و لیلی و مجنون فسانه بود
شیرین ما که عاشق خسرو نمی شود!
محمد حسین ملکیان
بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد
دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد
جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب
آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد
با هزاران آرزو یک مرد مردی پر غرور
مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد
این خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شد
نسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کرد
وسعت تنهایی ام را در شبستان غزل
شاعری با فاعلاتن فاعلاتن گریه کرد
گریه یعنی انفجار بغض یعنی درد عشق
بارها این درد را در چاه بیژن گریه کرد
یک زمان حتی تو هم در مرگ من خواهی گریست
مثل سهرابی که در سوگش تهمتن گریه کرد
کجاست کاهن دربار؟ خواب بد دیدم
که در عروسی اموات، قند ساییدم
که روز تاجگذاری م تخت و تاجم رفت
که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم
چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام
که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم
تو سرزمین منی! ای کسی که دشمن و دوست
به جبر از تن تو کرده اند تبعیدم
دلم به دست تو افتاد - زود دانستم-
دل تو پیش کسی بود - دیر فهمیدم-
تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی
چرا تلاش نکردی برای تردیدم؟
در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست؟
سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم...
علیرضا بدیع
خبرنامه وب سایت: