جمعه ها در پس دیوار دلم می گیرد
میروم کافه و بسیار دلم می گیرد

بعد هر قهوه ی اسپرسو که شیرین خوردم
می کشم مثل تو سیگار دلم می گیرد

ناگهان بین رفیقان که خوشم با یادت
مثل یک آدم بیمار دلم می گیرد

میزنم سمت خیابان ولی عصر غروب
یاد آن خاطره هر بار دلم می گیرد

وتوگفتی که به من دل نسپر رفتنیم
گفتمت دست نگه دار دلم می گیرد

عاشقم کردی و گفتی که دل از من برکن
من از این قصه ی بودار دلم می گیرد

چند سال است گذشته ست و هنوزم که هنوز
قدر یک کافه ودیدار دلم می گیرد

 

اصغر خان محمدی



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:اصغر خان محمدی, | 14:22 | نويسنده : آریا |

یک لحظه دستت را به روی سینه ام بگذار
                                            این دوستت دارم عزیزم طبق عادت نیست


عاشق که باشی خوب می فهمی چه می گویم
                                                راهی به جز مردن علاج این جراحت نیست...

 

مسعود جعفری

 



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:مسعود جعفری, | 14:19 | نويسنده : آریا |

بزن پلکی به هم گاهی ببین من زنده ام یا نه؟
شکستی قاب چشمم را ببین جان کنده ام یا نه؟

نشسته روی این میز و عذابم را نمی بینی
تو را تا اوج این قصه خودم آورده ام یا نه؟

به این لبخند زیبای تو معصومانه می خندم
خبر داری تو از آه پس از هر خنده ام یا نه؟

قلم را دست می گیرم، خجالت می کشم از تو
تو می فهمی که از عطر تنت آکنده ام یا نه؟

خودت رابردی و رفتی ...من اما عاشقت ماندم
حسابم کن همین حالا ببین بازنده ام یا نه؟

نگاهی کن به بالا و بگو در گوش من آیا
کسی می دید از بالا که من هم بنده ام یا نه؟

 

حسین آهنی



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:حسین آهنی, | 14:17 | نويسنده : آریا |

نوستالژی ، قیافه‌ی بیمار با تواَم
آیینه‌ی نشسته به دیوار با تواَم

نوستالژی ستاره‌ی چسبیده بر زمین
میل شدید مرگ،پس از چای دارچین

اِی آسمان گمشده بر سقف پایتخت
نوستالژی پرنده‌ی افتاده از درخت

آن روزها بهانه‌ی باران که داشتم
یک تکه ابر زیر سرم می‌گذاشتم

دور از تو آن جهان موازی رصد نشد
دیگر قطاری از وسط کوچه رد نشد

بعد از سه‌شنبه‌ای که تو رفتی بهار رفت
آن روزهای آبی بی‌بند و بار رفت

تاریخ‌ها طلوع و غروبی نداشتند
تقویم‌ها سه‌شنبه‌ی خوبی نداشتند

دیوانه‌بازیِ من و طوفان شروع شد
بعد از تو مرگ و میرِ خدایان شروع شد

لب‌های قرمزت به دریغی بدل شدند
آن بوسه‌ها به خواب عمیقی بدل شدند

آیینه را شکستم و تکرار کم نشد
یک آجر از بلندی دیوار کم نشد

دیگر به انتهای خیابان نمی‌رسم
با موی چتریِ تو به باران نمی‌رسم

یک عمر رو به سینه‌ی دریا گریستم
دریا اگر مرا نکُشد مرد نیستم

ماهی خطر نکن به تماشا نمی‌رسی
از لوله‌های نفت به دریا نمی‌رسی

دنیا به سمت عشق دری وا نمی‌کند
این چرخِ گوشت رحم به زن‌ها نمی‌کند

مریم تو بر صلیب نباشی نمی‌شود
زن باشی و غریب نباشی نمی‌شود

اِی زن‌ترین دقایقِ باران و روسری
پس کِی دوباره با تو ملاقات دیگری؟

جز داستانِ مرگ در این گنبد کبود
بین من و تو فاصله‌ی دیگری نبود

نوستالژیِ غروبِ مه‌آلودِ ما رسید
پیش از درود لحظه‌ی بدرودِ ما رسید

هرچند رفته‌ایم وزمین خالی از صداست
تهران پُر از پیاده‌روی های ما دوتاست

 

احسان افشاری



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:احسان افشاری, | 11:56 | نويسنده : آریا |

ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود

ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود

ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود

نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود

نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود

تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود

وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود

سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام..مایه ی نیرنگ شود

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 11:8 | نويسنده : آریا |

فكر كردم آمدي،اما خيالاتي شدم
در كنارم نيستي اينجا،خيالاتي شدم

گاه گاهي پشت درها سايه مي بينم ولي
غم نشسته پشت اين درها! خيالاتي شدم

خواب مي بينم كه مي بوسم تو را با هر غزل
صبح مي فهمم كه اي بابا خيالاتي شدم

گفته بودي درد و دل كن تا هميشه محرمي
رفته اي و نيستي حالا خيالاتي شدم

امتحانم مي كند با جاي خالي زندگي
پر كن از عشق جاي خالي را.. خيالاتي شدم

روزها را مي شمارم يك به يك لطفن بيا
بس كه بي تو مانده ام تنها خيالاتي شدم

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 11:5 | نويسنده : آریا |

به نظر می‌رسد این یاد تو را کم دارد

دستِ آن مرد، که افتاد تو را کم دارد

به گلو گفتم اگر بغض گلوگیر من است

ول کن‌اش مرد که فریاد تو را کم دارد

 

به خدا قرض ِ لبم، بوسه فقط بود ولی

از همان لحظه که پس داد تو را کم دارد

قَدَم‌ات بود که من برگ شدم هی پاییز!

تا به این کوچه رسم...باد تو را کم دارد

*
به اوین‌رفته‌ی رویای خودم...حال ِ خراب!

کودتایی شده مرداد تو را کم دارد

تیر ِ من، تیر خلاص است و خلاصم از تو

ماه ِ قبلش چه؟ که خرداد تو را کم دارد؟!

 

عفو، خوب است و به دل گفتم و از جوخه گریخت

گرچه این فرصت ِ «آزاد» تو را کم دارد

ظاهراً آبِ خنک خوردن ِ ما بی‌معنی‌ست

بزن این قطعه‌ی بیداد تو را کم دارد


به نود می‌رسم و این دهه‌ی خودکشی‌ اَست

برج ِ سرخورده‌ی میلاد تو را کم دارد

بنویسم که هوا منتقد ِ خوبی نیست؟

ریه‌های شب ِ هشتاد...تو را کم دارد

 

ربع قرن است که دیر آمده‌ای ، زود مرو

خاطرات خوش ِ هفتاد تو را کم دارد

عیب ِ من، پیری ِ من نیست زمان هم پیر است

عاقبت این همه ایراد...تو را کم دارد


شهر تعطیل شد و غرق ِ تماشای تو شد

شرح ِ این دست مریزاد تو را کم دارد

غیبت‌ات هست کمی عطر و کمی سایه...ولی

در کلاسِ بغل استاد تو را کم دارد

 

سال ِ تحصیلی ِ باران‌زده و واحد ِ اشک!

سیل ِ من! واحد ِ امداد تو را کم دارد

درس ِ اسطوره‌شناسی هدفش نمره نبود

قصه‌ی دیو و پری‌زاد...تو را کم دارد

 

پیرهن، ترم بدی بود گذشت از سر ِ ما

گریه با بوسه درافتاد...تو را کم دارد

 

یزدان سلحشور 



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:یزدان سلحشور, | 11:1 | نويسنده : آریا |

با پرنده های بی وطن بپر
روی خطّ ِ صاف زندگی نکن
وزن زندگی صدای قلب توست:
فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلُن !
*
گوشه ی اتاق خود نشسته ام
آسمان به شیشه برف می زند
از سر نیاز ،دوست می شوم
با پرنده ای که حرف می زند !
*
بحث می کنم تمام هفته با
یک مگس که روی شانه ی من است
پشت یک درخت ،راه می روم
در جزیره ای که خانه ی من است
*
مرگ با طناب بهتر است یا...
فکر کن ! کمَند انتخاب ها
خسته می شوم ،دراز می کشم
باز روی فیلم ها ،کتاب ها :
*
شب رسید و جنگ و صلح تولستوی
حاصلی به غیر خرّ و پف نداشت
پرده ی نهایی ِنمایش است
طاقت غم مرا چخوف نداشت 
*
کشته های "اینک آخرالزمان"
راه می روند در زمین من
پشت شورش بزرگ بی دلیل
باز مرده است جیمز دین ِ من
*
با پرنده جرّ و بحث می کنم
می پرد رفیق روزهای سخت
گوشه ی جزیره گریه می کنم
روی شانه های آخرین درخت
*
فرصتی نمانده ،پرت می کنم
نامه ها پُرند زیر پای من
بطری شکسته غرق می شود
گریه می کنند نامه های من
*
شعر از همیشه مهربان تر است
هیچ کس به شعر ،شک نمی کند
با امید شعر زندگی نکن
شعر می کُشد ،کمک نمی کند...

-----
حامد ابراهیم پور



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:حامد ابراهیم پور, | 10:55 | نويسنده : آریا |

دل بردی و دل بردنت را دوست دارم
رو راست!من عطر تنت را دوست دارم

در پیش صدها باغ گل تنهای تنها
گلهای روی دامنت را دوست دارم

هستم زلیخایی و خلوت دوست,به به
من چنگ بر پیراهنت را دوست دارم

صدها هزاران شرط داری و قبول است
آخر ولیکن لیکنت را دوست دارم

من ضربه ها خوردم نشستم تاکه در خاک
اما به هر ضربه,فنت را دوست دارم

جان میدهم با شوق,گفتی: جان بده!جااااان!
چون دیدن جان کندنت را دوست دارم

جانم به لب میآید اینجا,خوش به حالت
ای نوش جااااان! خندیدنت را دوست دارم

 

اصغر خان محمدی



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:اصغر خان محمدی, | 10:34 | نويسنده : آریا |

سر رفته است حوصله ساعت سپید
از بس نگاه می کنمش گنگ و پر امید

ساعت حدود پنج شده است و نیامده است
چشمان آبی ات به سر وعده گاه بید

آسیمه سر دقایق وحشی که می روند
اما هنوز کوچه صدایی نمی شنید

این سوترک اقاقی مجنون نظاره گر
آن سو ترک پرستوی عاشق سرک کشید

تنها صدای زمزمه باد و آب بود
جویی کنار بید و نسیمی که می وزید

در رهگذار رهگذران مانده منتظر
ساعت گذشت از شش و شد آرزو بعید

هرگز نبود قسمت گردون به کام ما
نوبت به عشق ما که رسید آسمان تپید
***
امروز هم نیامدی و روزها گذشت
هر سال من مشابه امروزها گذشت
***
عشق چهارشنبه من دیر کرده است
من را غم نیامدنت پیر کرده است

وقتی نگاه می کنمت کم می آورم
چیزی میانه های گلو گیر کرده است

احساس می کنم سر راهت نشسته اند
ظنی نهفته روی تو تاثیر کرده است

جمع من و شما اگر از صفحه پاک شد
چیزی نشد! معادله تغییر کرده است

آن شیر را که عاشق تو بود و راندی اش
دست پلید حادثه ، خنزیر کرده است

در غربت خیال خیابان عاشقی
این مرد را سمند شما زیر کرده است

انگار شرحه شرحه روانش ! نه انتظار!
بلکه هزار ضربت شمشیر کرده است

در گیر و دار مسئله عشق و بردگی
دنیای من میان دو لب گیر کرده است

کار من و تو نیست بلایی که آمده
هر نغمتی که آمده، تقدیر کرده است
***
امروز هم نیامدی و روزها گذشت
هر سال من مشابه امروزها گذشت
***
شاید نداشتی توبه این عشق اعتقاد
شاید هنوز کمتر از آنم به اعتماد

شاید هنوز راه زیادی نرفته ام
من زود آمدم برسم تا به انعقاد

این وصل دوست داشتنی را که می شنید
گوش فلک به هم زده آن را به ابر و باد

اما قسم به حرمت قول و قرار ها
من حاضرم به هر چه تو خواهی جز این مباد

از آب و نان و هستی و از آبرو و جان
دل می کنم به اذن شما هر چه باد باد

افسون چشمهای تو را می خرم به اشک
بازار اشک های تو را می کنم کساد

لب تر کن و به ساحت باران بی ریا
چیزی بخواه اگر ندهد آن بگو نداد

اما دریغ عاقبت این راه ناگزیر
بن بست بود و راه به جایی نمی گشاد

هربار خواستم برسانم به باورت
نا آزموده گفته ای ام مرحمت زیاد
***
امروز هم نیامدی و روزها گذشت
هر سال من مشابه امروز ها گذشت
***
اما امید حاصل تفریق آرزوست
دنیای نابکام مرا نور و رنگ و بوست

اینجا منم که آمدنت را نظاره گر 
بودن میان هول و ولای شما نکوست

ای عشق عاقبت به دلم رخنه کرده ای 
مانند دارویی که به تزریق زیر پوست

می خواهمت به هرچه که آید به روز من
آماده ام که بشکنی ام ؛ هرچه خواست! دوست

هرلحظه ای که عمر به سر می کنم مرا
بس آرزوی بودن و مردن کنار اوست

امید می دهد به دلم وعده های خوب
هر روز کار دل پی آیات، جستجوست

ای خوب من که عشق ، ترا هدیه داده است
با من بگو که منزل وصلت کدام سوست؟
***
امروز هم نیامدی و روزها گذشت
هر سال من مشابه امروزها گذشت

 

" م.ر.باران "

 



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب: م,ر,باران , | 10:27 | نويسنده : آریا |

با قلم موی خیالت یادگاری میکشم...
یک قفس بی پنجره با یک قناری میکشم...

بی تو باران می شود ،این بغض های لعنتی!!!
پشت پلکم انتظارت را بهاری میکشم...

نیستی، از من ولی انگار چیزی کم شده!!!
مثل ساعت لحظه ها را بی قراری میکشم...

گفته بودی میروم اما کسی باور نکرد!!!
سالهاست من بعد تو، چشم انتظاری میکشم...

آسمان بی ماه مانده تا تو برگردی شبی،
پشت پایت آب را بی اختیاری میکشم...

یاد تو هر شب، قلمو را به دستم می دهد...
با قلم موی خیالت، یادگاری میکشم...

 

بهروزفیروزی قلعه جوق



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:بهروزفیروزی قلعه جوق, | 10:24 | نويسنده : آریا |

تو را دوست دارم، ولی رو نکردم
فقط شعر گفتم، هیاهو نکردم

نگفتم، که روزی که گفتم بگویی :
کف دست خود را که من بو نکردم!

ضمیر مخاطب برایم تو بودی
به غیر از تو، من، قصدی از ''او ''نکردم

سرم با تو چرخید هر سو که رفتی
دلم را به غیر تو هم سو نکردم

به پیش حسودان تو اعتنایی
به یاوه سرایی بدگو نکردم

خودت را، خودت را... تو را دوست دارم
تو را دوست دارم، ولی رو نکردم

 

اصغر خان محمدی



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:اصغر خان محمدی, | 10:5 | نويسنده : آریا |

تقدیر چرا خواست بیایی سر راهم؟
یعنی چه که افتاد به چشم تو نگاهم؟

چشمان تو دیدم که شدم راهی دریا
از رؤيت رويت شد اگر عاشق ماهم

از حسرت حرفی که نشد با تو بگویم
هر روز در آیینه تو را می کشد آهم

یک سلسله زیبایی و یک رشته نجابت
پیدا شده در نقشه چشمان تو با هم

یا رومی روی تو و یا زنگی زلفت
یک لحظه سفیدم من و یک لحظه سیاهم

ابروی تو با غیرت و گیسوی تو گیرا
آن رانده مرا از در و این داده پناهم

امشب چقدر خوشه پروین شده روشن
انگار نظر کرده به چشم تو خدا هم

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 10:2 | نويسنده : آریا |

ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯿﺎ ﻣﺴﺘﺎﻧﻪ ﺭﻭ ، ﺁﻥ ﯾﺎﺭ ﺭﺍ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻩ
ﮔﺮ ﺍﻭ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ ﺑﮕﻮ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﺗﻮ ، ﭘﯿﭽﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ
ﻧﺎﺯﯾﺪﻩﺍﻡ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﻮ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

ﺑﻨﮕﺮ ﮐﻪ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺗﻮﺍﻡ ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻏﻤﻨﺎﮎ ﺗﻮﺍﻡ
ﮔﺮﭼﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﺎﮎ ﺗﻮﺍﻡ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ ، ﺍﯼ ﺳﺮﻭ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻻﯼ ﻣﻦ
ﻟﻌﻞ ﻟﺒﺖ ﺣﻠﻮﺍﯼ ﻣﻦ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﯼ ﺭﻫﺎ ، ﺷﺮﻣﯽ ﻧﮑﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺑﯿﺎ ﺩﺭ ﮐﻮﯼ ﻣﺎ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

ﺗﺎ ﭼﻨﺪ ﺧﻮﻧﺮﯾﺰﯼ ﮐﻨﯽ ، ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺗﯿﺰﯼ ﮐﻨﯽ
ﺧﻮﺩ ﻗﺼﺪ ﺗﺒﺮﯾﺰﯼ ﮐﻨﯽ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺷﺎﺩ ﺁﻣﺪﻡ ، ﺍﺯ ﻫﺠﺮ ﺁﺯﺍﺩ ﺁﻣﺪﻡ
ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺑﺮ ﺩﺍﺩ ﺁﻣﺪﻡ ، ﺁﻥ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺩﻩ

 

"مولانا"



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:مولانا, | 10:0 | نويسنده : آریا |

 

 

چشم های تو پر از علّت عاشق شدن است
دیدنت حادثه ی جرات عاشق شدن است

لحن شیوای تو موسیقی رویا دیدن
حرف های تو پر از لذّت عاشق شدن است

قد و بالای تو یک صحنه ی تکراری نیست
بلکه یادآوری عادت عاشق شدن است

بی تفاوت اگر از عاشق خود می گذری
گام هایت همگی دعوت عاشق شدن است

گرچه سرمای تو لرزانده مرا حرفی نیست
ماجرای من و تو صحبت عاشق شدن است

منتظر مانده دلم باز کنار درتان
این همه دلهره از بابت عاشق شدن است

یک نفر باز نگاهش به ضریحت گره خورد
مثل هربار پر از حاجت عاشق شدن است

 

اصغر خان محمدی



تاريخ : شنبه 4 مهر 1394برچسب:اصغر خان محمدی, | 9:52 | نويسنده : آریا |