يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم


در پيش چشمش ساغري ، گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم


گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابک‌تر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بي‌زارش کنم


چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم

سیمین بهبهانی



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:سیمین بهبهانی, | 23:41 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

سلام ای چشمهای قهوه ای! رؤیای دیرینم!
شما خواب مرا دیدید؟ یا من خواب می بینم...؟

غریبم خسته ام خانم شما حتماً جوان هستید
برایم قهوه می ریزید؟می بینید؟: غمگینم

غریبم خسته ام آنقدرها که خوب می دانم
نخواهد داد غیر از این دو فنجان قهوه تسکینم

غریبم عاشقم آری، اگر صد بار دیگر هم
به این دنیا بیایم کار من عشق است من اینم...


محمّدسعیدمیرزائی



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:محمّدسعیدمیرزائی, | 23:40 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

حتی اگر در کوچه ای تاریک و بن بست
دیدار من با تو همیشه باشکوه ست

آریاییها

دیدار ما یعنی دوتا دریاچه ی دور
دیدار ما یعنی دوتا مرغابی مست

آریاییها

می گردم امشب قصه ها را تا ببینم
در زندگی از ما کسی دیوانه تر هست؟

شیرین خسروی 



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شیرین خسروی , | 23:37 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

از تو چه پنهان با خودم درگیر جنگی تن به تن هستم
بی تو پشیمانم،پشیمان از به دنیا آمدن هستم


هستم شبیه تکه سنگی ساکت و دلسرد و بی احساس
هرچند بخشی از قشنگی های این دشت و دمن هستم


من خسته ام از این بهشت و دوست میدارم جهنم را
بفرست مرگت را خدا در انتظار سوختن هستم


اصلا چه مرگی ؟!...از غمت روزی هزاران بار می میرم
من مرده ام وقتی که دوری از من و جایی که من هستم


دیگر بهشتی نیست وقتی نیستی دنیای آتش هاست
در آتش ام وقتی که هم دور از تو ،هم دور از وطن هستم


در خلوتم بین دو راهی مانده ام ، یازندگی یا مرگ!
از تو چه پنهان با خودم درگیر جنگی تن به تن هستم

 

‫‏امین اسدپور



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:امین اسدپور, | 23:35 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

می روی اما برایم مثل روز ِ روشن است
زندگی بعداز تو بر وفق مرادِاین زن است

داغی ِمردادی ومن، غنچــه ی اردیبهشت
رسمِ تو،شادابی ِ من رابه یغمابردن است

بعد ازاین تقدیر ِ تو مانند اشک ازچشم من
ذره ذره روی خاکِ بی کسی افتادن است

با تمام دشمنانم دوست خواهم شد که صد،
دشمن ِ بد بهترازیک دوست،امادشمن است

با تـــو از مردانگی از مهربانــی دم زدن
قصه ی کوبیدن ِ آب ِ درونِ هاون است

از خیــالت مـی گریزم بـــــاز ، امــــا مثل مـــــرگ
سایه ای هستی که هرجایی که هستم بامن است

 

وجیهه جامه بزرگی



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:وجیهه جامه بزرگی, | 14:51 | نويسنده : آریا |

ناپلئون میگوید:
دنیا پر از تباهی است، نه به خاطر وجود آدمهای بد، بلکه به خاطر سکوت آدمهای خوب

 ﻏﻤﻬﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺟﻨﮕﯿﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﮐﻦ ...
ﺍﻧﻘﺪﺭﺧﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ
ﺩﺭﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ...
ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﺍﻣﯿﺪ ﺑﻐﻞ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ ﻭﺳﺨﺖ
ﺩﺭﺁﻏﻮﺷﺸﺎﻥ ﺑﮑﺶ

گرگ همیشه گرگ می زاید
گوسفند همیشه گوسفند ...
تنها فقط انسان است
که گاهی گرگ می زاید
و گاهی گوسفند

 

سخن بزرگان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:سخن بزرگان, | 14:46 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﻋﺎﺷﻘﯽ ...؟
ﮔﻔﺘﻢ : ﻧﻪ ...
_ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ؟
_ ﻧﻪ ... ﻧﻪ ... ﻧﻪ ..._
 ﭘﺲ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﭼﯿﺴﺖ ؟
 ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻣﯿﻨﻮﯾﺴﯽ؟
ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﻡ ...
 ﭼﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ...
ﻣﻦ ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻘﻢ ، ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﻢ، ...
ﻓﻘﻂ ﺑﻌﻀﯽ ﻭﻗﺘﺎ ...
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺷﮑﺴﺘﻩ ﺍﻡ

Ariayiha

شاعربی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 14:43 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

خورشیدم وشهاب قبولم نمی کند
سیمرغم وعقاب قبولم نمی کند
 
عریان ترم زشیشه ومطلوب سنگسار
این شهربی نقاب قبولم نمی کند
 
ای روح بی قرار،چه باطالعت گذشت؟
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند
 
این چندمین شب است که بیدارمانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمی کند
 
بی تاب ازتوگفتنم،آوخ که قرن هاست
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند
 
گفتم که با خیال ،دلی خوش کنم ولی
با این عطش ،سراب قبولم نمی کند
 
بی سایه ترزخویش ،حضوری ندیده ام
حق داردآفتاب قبولم نمی کند


Ariayiha 
محمدعلی بهمنی



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:محمدعلی بهمنی, | 14:37 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

بارالها…

از كوي تو بيرون نشود
پاي خيالم
نكند فرق به حالم ...

چه براني،
چه بخواني …
چه به اوجم برساني
چه به خاكم بكشاني …

نه من آنم كه برنجم
نه تو آني كه براني ...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي

در اگر باز نگردد …
نروم باز به جايي

پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي

كس به غير از تو نخواهم ...
چه بخواهي چه نخواهي ...

باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی ...

Ariayiha

شاعر بی نشان

 



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 9:20 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

امشب غزلم را صله چشم تو كردم
                        ای شعرترین شعرترین شعر فدایت!


در هر غزلم با تو طلوعی‌ست دوباره
                        هان! تا غزل بعد سپردم به خدایت...



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:, | 9:13 | نويسنده : آریا |

 

Ariayiha

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان
تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم

آمده‌ام که رهزنم بر سر گنج شه زنم
آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن
گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می‌کند
پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود
تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد
و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام
وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من
گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم

مولانا



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:مولانا, | 9:9 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﯾﺐ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺁﻣﺪﻧﺶ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻧﮓ ﺯﺭﺩ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﺶ ﺧﺶ ﮔﻮﺵ ﻧﻮﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﻫﺎﯾﺶ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﻢ ﻧﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ... ﻭ ﺧﯿﺲ ﺷﺪﻥ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻮﯼ ﻣﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺧﺎﮎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﻭﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺭﻧﺠﯽ ﻭ ﺩﻟﮕﯿﺮﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺷﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺩ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﺵ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺭﻭﯼ ﻫﺎﯼ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻐﺾ ﻫﺎﯼ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺻﺪﺍﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﭘﺎﯾﯿﺰﯼ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﺸﺎﻁ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﻡ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺲ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﻢ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺘﻮﻟﺪ ﺷﺪﻥ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺳﻔﺮ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮏﯾ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺍﻩ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮏﯾ ﺳﺎﻝ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺗﺮ ﺷﺪﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﻩ
ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﺭﻓﺘﻨﺶ
ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺧﻮﺩ ﭘﺎﯾﯿﺰ
ﻭ ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﭘﺎﯾﯿﺰ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ

 

شاعربی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 8:54 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

تــــو اگر دلگیری

لحظه ای چشم ببند

و بخوان نام مرا

به تو من نزدیکم

نام من یزدان است

لقبم ایزد پاک

تو مرا زمزمه کن …

خواهم آمد سویت

بی صدا یادم کن

یا که فریادم کن

که منم منتظر فریادت ...

Ariayiha

شاعر بی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعربی نشان, | 8:50 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

بی قرارم!!، نه قراری که قرارم بشوی!!!

من مسافر شوم و سوتِ قطارم بشوی!!!

می شود ساده بیایی و فقط بگذری و...!!

عشقِ اسطوره ای ایل و تبارم بشوی؟!!!!

ساده تر، این که تو از دور به من زُل بزنی...

«دار» من را بِبَری،، دار و ندارم بشوی!!!..

مرگ بر هر چه به جز اسم تو درزندگی ام..

این که اشکال ندارد تو «شُعارم..بشوی!!

 

اصغر خان محمدی



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:اصغر خان محمدی, | 8:47 | نويسنده : آریا |

Ariayiha

دلواپسِ غربتِ من نباش
در این دیار
پنجره ها
عادتِ دیرینه‌‌ای دارند
به باران ..
و باران به خیسی خیابان
و خیابان‌ها به آدم‌هایِ تنها
آدم‌هایی‌ که در تاریکی‌ شب می‌‌دوند
تا زودتر به خانه‌های سردشان برسند
آدم‌هایی‌ که دردِ خود را فراموش می‌‌کنند
و به عزیزشان می‌‌نویسند:
دلواپسِ غربتِ من نباش
اینجا بعد از تو
پنجره
و باران
نزدیکترین‌ها هستند به من
و خیابان

خیابان ... هنوز هم راهیِ است برای رسیدن

شاعر بی نشان



تاريخ : چهار شنبه 1 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 8:41 | نويسنده : آریا |