تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آریاییها و آدرس ariayiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
دیگر به این جنازه امیدی نیست.
حال بد مرا به خودم بسپار
تا تو به خود بیایی و برگردی،
آب از سرم گذشته و کار از کار
آن خانه ای که با تو بهشتم بود،
قبری شده است سرد و سکوت آلود
از خـانه ای که مثل تو می رقصید،
چیـــزی نمانده است بـــه جز آوار
دیرت نمی شود، غزلی بنشین،
یک استکان چای کنارم باش!
قد دو حبه قند به شیرینی،
از تلخــی همیشگــی ام بـردار...
بنشین که مثـــل تابلویی زیبا،
مبهوت در مکاشفه ات باشم
بنشین و بی خیال همه دنیا،
الماس های چشم مرا بشمار
چشمم پر از ترانه محزون است
یادآور گلایه ی مجنون است؛
لیلا ببین چقدر دلم خون است
از دست این زمانه ی لاکردار!
از اینکه روزها به خودم گفتم؛
بی عشق هم جهان جریان دارد...
از اینکه باز یاد تو افتاده...
هر شب -به خواب- آن من ناهشیار
از من به جرم اینکه منم روزی
خواهی گذشت و باز نخواهی گشت
حتـی خبـر نـمی شوی از عـکسم
در پــرچــم ِ سیاه به هر دیــوار!
عبدالمهدی نوری
رفتنت را چگونه بنویسم
با تو ام ای قشنگ قدیسم
حال من بعد رفتنت این است
کوره راهی که رو به پایین است
مثل بن بست بی سر و آغاز
مثل برجک بدون یک سرباز
مثل تاریخ های بی تقویم
مثل شاهی که مانده بی اقلیم
مثل یک جام شربتی مسموم
مثل یک شعر نیمه بی مفهوم
مثل شهری که مسخ طاعون شد
مثل یک رگ که خالی از خون شد
مثل ویروس مضحکی بودی
درد سنگین و مهلکی بودی
بعد مرگ تو شهر ویران شد
عشق هم حرف پشت دندان شد
در درونم قبیله ای مردند
بچه هایی که سال میخوردند
مثل بختک به جان من افتاد
درد های عمیق پر تعداد
رفته بودی و داغ میدیدم
لشکری با چراغ میدیدم
رفته بودی و رفتنت را من
مو به مو مینوشتمش عینا
گفته بودم اگر شبی رفتی
راه شب را عقب عقب رفتی
دست خطی و نامه ای بگذار
روی در ها نشانه ای بگذار
گفته بودم که بی تو میمیرم
رفتنت را بهانه میگیرم
بعد کوچت بهار خواهد رفت
از کفم اختیار خواهد رفت
گفته بودم هبوط خواهم کرد
از خودم هم سقوط خواهم کرد
زندگی هم عذاب خواهد شد
سقف بر سر خراب خواهد شد
یاد داری کلاغ پر ها را
پر زدن های نا برابر را
رفتی اما نه نامه ای هم نیست
دست خطی نشانه ای هم نیست
مثل چیزی که ناگهان بود
چون شهابی و کهکشانی بود
مثل معبد که مسجدش کردند
مثل رودی که راکدش کردند
مثل یک جت که مهو از رادار
گشت اما بدون یک هشدار
مثل شمعی که دست طوفان است
قبل رفتن همیشه لرزان است
مثل صد چیز مثل اینهایی
مثل حکمی که بعد از اجرائی
فصل اردی بهشت من بودی
شکل باغ و بهشت من بودی
بعد کوچت بهار من گم شد
عمر شش در چهار من گم شد
مثل مردی که از نفس افتاد
سینه اش هم به خس و خس افتاد
باغ سبزم غریب و بیکس شد
دست و پایش نصیب کرکس شد
من شدم مرد سست طاعونی
با دو چشم ضعیف زیتونی
خانه ام شد خرابه ای متروک
من شدم مرد تا ابد مفلوک
دژ سنگین و محکمم را باد
در نوردید و زوزه سر میداد
لاشخور ها تناولم کردند
عرض یک شب چپاولم کردند
همنشینم که مار و گژدم شد
حرف هایی که حرف مردم شد
عده ای هم که محرمم بودند
با من و خانه هم قسم بودند
صبح فردای بی کسی رفتند
با من و خانه هم قسم بودند
صبح فردای بی کسی رفتند
تسلیت های نارسی گفتند
حال من بعد رفتنت این شد
مثل مردی که مسخ و نفرین شد
گاه فاز خیال میگیرم
رفتنت را محال میگیرم
مینویسم دوباره می آیی
با تو ام ای عروس رویایی
عارف قهرمانزاده
همیشه او مرا ترک کرد
همیشه من گریان ماندم
بعد از رفتن کشتی
بعد از غروب آفتاب ...
همیشه پیشانی من
به دیوار حسرت ها کوبیده شد و
شکافت...
این چه عشقی بود !؟
رسول یونا
شعله زد عشق و من از نو نو شدم
پر شدم از عشق تو مملو شدم
شوق شيدايي مرا از من گرفت
من به خود برگشتم از تو تو شدم
آه ، با تو من چه رعنا مي شوم
آه ، از تو من چه زيبا مي شوم
عطر لبخنده خدا مي گيرم و
شکل آواز پري ها مي شوم
آه ، هستي جز تمناي تو نيست
آه ، لذت جز تماشاي تو نيست
يک نفس دور از تو باشم ، مرده ام
زندگي جز مرگ در پاي تو نيست...
شاعر بی نشان
باران که شدی،مپرس این خانه کیست!
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست!
باران که شدی،پیاله ها را نشمار،
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست!
باران!!!!تو که از پیش خدا می ایی،
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست!
بردرگه اوچون که بیفتد به زمین،
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست!
با سوره دل، اگر خدا را خواندی،
حمد وفلق و نعره ی مستانه یکیست،
ازقدرت حق،هرچه گرفتند بکار،
در خلقت حق رستم و موریانه یکیست!
گر درک کنی خودت خدا را بینی
درکش نکنی کعبه و بتخانه یکیست...
بهروزفیروزی قلعه جوق
نبین به چهره جوان مانده ام دلم پیر است
من از شکست و شکست از صدای من سیر است
تو را قسم به عزیزت که پیش من دیگر
نگو که شیر اگر پیر هم شود شیر است
کسی مرا نمی بیند و باز می چرخم
که این حکایت تلخ چراغ آژیر است
چه قدر خاطره ی ناتمام دارم من!
که اسم تک تکشان حکمت است و تقدیر است
مرا امید به یک اتفاق تازه نده
برای خیلی از این اتفاق ها دیر است
من از نماز به این نکته اش رسیدم که
سلام وقت خداحافظی چه دلگیر است !
دکترحمیدفردصفر
مثل یك مُرده كه يك مرتبه جان ميگیرد
دلم از بُردن نامت هيجان ميگیرد
قلبم از کار که افتاد،به من شوک ندهید
اسم عشقم كه بيايد؛ ضربان ميگیرد
شاعر بی نشان
ببار باران
کمی آرام...
که پاییز هم صدایم شد
که دلتنگی و تنهایی رفیق با وفایم شد
ببار باران
بزن بر شیشه ى قلبم....
بکوب این شیشه را بشکن
که درد کمتری دارد اگر با دست تو باشد
ببار باران
که تا اوج نخفتن ها مدام باریدم از یادش
ببار باران
جماعت عشق را کشتن
کلاغا بوته ی سبز وفا را بی صدا خوردن
ولی باران ، تو با من بی وفایی
توهم تا خانه ی همسایه می باری
و تا من
میشوی یک ابر تو خالی
ببار باران...
که تنهاى تنهایم ...!
شاعر بی نشان
اونیکه دوستت داره
هیچ وقت اشکتو درنمیاره....
مگه اینکه از دلتنگی براش گریه کنی
هیچ وقت تنهات نمیزار....
مگه اینکه خدا با مرگ ازت بگیردش
هیچ وقت عذابت نمیده.....
هیچ وقت باعث بیخوابی
و استرس قلبت نمیشه
هیچ وقت دلش نمیاد ناراحتت کنه
هیچ وقت باهات قهر نمیکنه
هیچ وقت بهت دروغ نمیگه
هیچ وقت نمیزاره التماسش کنی
هیچ وقت دلش نمیاد جوابتو نده
هیچ وقت کسی رو به تو ترجیح نمیده
هیچ وقت منتظرت نمیزاره
همیشه حوصلتو داره
حوصله حرفات
حوصله اینکه برات حرف بزنه
آدمی که دوستت داره
یه بار میگه دوستت دارم
ده بار ثابت میکنه
فاضل عطایی
موج میداند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده حال زخم خنجرخورده را …
در امان کی بودهایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی میکند باز ِ کبوتر خورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان همکاسه است
تا بلرزاند تنِ هر شام ِ آخر خورده را
خون دلها خوردهام یک عمر و خواهم خورد باز
جام دیگر میدهندش جام دیگر خورده را
شعر شاید یک زن زیباست، من هم سایهاش
عاشق خود میکند هرکس به من برخورده را
مژگان عباسلو
زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!
یک سوال ساده پرسیدم ، جوابش ساده است
یا بگو *نه* یا که *آری* ، قصه پردازی نکن
تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن
حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود
مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن
راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است
در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن
*جان نثاری* حالت اغراق در دلدادگی ست
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن
کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن....
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز ، خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کسی را که دوست تر بداری
حتی اگر که یک نخ سیگار
یا زهر مار باشد
از تو دریغ می کند ...
پس
با همه وجودم ، خود را زدم به مردن
تا روزگار ، دیگر کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم ناگفته می گذارم ...
تا روزگار بو نبرد ...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم !
فاضل عطایی
تو در آیینه پیدا شو، تو را دیدن فقط با من
تو لب تر کن همین؛ چون ابر باریدن فقط با من
من آرایشگرم شاید، شهید شانه و قیچی
تو ابرو را بیاور، مو به مو چیدن فقط با من
تو در جای خودت می ایستی، وقتی که می گویم
تو خورشید منی، دور تو گردیدن فقط با من
دوباره نوجوانم، در سرم سوداست، یعنی که
تو را از لای درها، دزدکی دیدن فقط با من
مرا باید ببیند چشم نامحرم فقط با تو
تو را باید ببیند حین خندیدن، فقط با من
تو را می سازم از مقداری آهو، از شراب، از آه
که تندیسی شوی در حال رقصیدن، فقط با من
حسین شیردل
درشبی تیره گرفتارشدم بعدازتو..
کهنه وتلخ ودل ازارشدم بعدازتو..
زندگی چیززیادی به من ساده نداد..
روحی اشفته وتب دارشدم بعدازتو..
من که تا آخرایینه نگاهم میرفت ..
اخرازایینه بیزارشدم بعدازتو..
طرح تکراری یک مردبه داراویزان..
مثل نقاشی دیوارشدم بعدازتو..
قصه غصه من قصه یک روزنبود..
فاجعه فاجعه تکرارشدم بعدازتو....
بهروزفیروزی قلعه جوق
«تهران» مرا گرفته ولی «اصفهان» تو را
بر روی دست فاصلهها خانه ساختیم
یک عمر ما برای کسی کم نذاشتیم
بازی نکردهایم و دوصدباره باختیم
«تهران»، غروبِ زرد غبار و کثافتست
در «اصفهان» خشک فقط غصه کاشتیم
رویای کوچکت وسط جاده سبز شد!
یک خانوادهایم، که خانه نداشتیم!
یک واژهنامهایم، پُریم از کنایهها
زخم زبان برادر این زخم دوری است
یک عمر ما برای کسی بد نخواستیم
حتّی سلام کردنشان باز زوری است!
آونگ ماندهایم... و غم مثل یک پدر
چشمش به راه ماند و جهانش سیاه شد
ما از برادران که گلایه نداشتیم
تقدیر ماست آنکه سزاوار چاه شد
باید بمیرم از غم این اشکهای تو
«تهران» مرا گرفته و زندان دیگریست
تو باز عطر پیرهنم را بهانه کن
که «اصفهان» برای تو «کنعان» دیگریست
ما کیستیم؟! غمزده، دیوانه، بیوطن!
بیخانمان، که در وسط جاده ماندهایم
وقتی که باز زخم به این استخوان رسید
هر بار باز زمزمه کردیم و خواندهایم:
«من و تو از مال دنیا
چی داریم؟! غیر یه خونه
خونمون کوچیکه امّا...»
خونمون...
خونهست
محسن عاصی
خبرنامه وب سایت: