عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی
بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا
در تنگنای از تو پریدن گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی
وقتی کلید در قفس من گذاشتی
 
امروز از همیشه پشیمان تر آمدی
دنبال من بنای دویدن گذاشتی
 
من نیستم... نگاه کن این باغ سوخته
تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی
 
گیرم هنوز تشنه حرف توام ولی
گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند
اما برای من دل چیدن گذاشتی؟

حالا برو برو که تو این نان تلخ را
در سفره ای به سادگی من گذاشتی

 

دکترحمیدفردصفر



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 17:51 | نويسنده : آریا |

 

می خواهم از نگاه تو هر اتفاق را
هر اتّفاق تازه و دور از فراق را
امروز در پیاله ی رنگین كمان بریز
باران نوبهاری این اشتیاق را
با چشم خود به قهوه ی تلخم شكر بریز
روشن كن از شرار محبّت اجاق را
ای روشنای سبزه و مهتاب، می شود
خاموش كرد با تو چراغ نفاق را
جاری شو ای صلابت هفت آسمان عشق
بشكن غرور بی سبب باتلاق را
تا از خیال عشق گذشت این «قصیده»ها
عطر «غزل» گرفت هوای اتاق را
ای ساده تر ز حادثه ی «دوست داشتن»
می جویم از نگاه تو هر اتّفاق را


مصطفی مهیمنی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:مصطفی مهیمنی, | 17:49 | نويسنده : آریا |

 

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند
ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند
با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند
اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند


همایون میرزایی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:همایون میرزایی, | 17:49 | نويسنده : آریا |

 

هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست
این زوزه های آخرین نسل ِ دراکولاست
از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها!
از گردن و آینده ات جای کبودی ها
حل می شوم در استکان قرص ها، در سم
محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم!
زل می زنم با گریه در لیوان آبی که...
حل می شوم توی سؤال بی جوابی که...
می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد
از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد
از دست های تو به دُور گردن این مرد
که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!
از خون تو پاشیده بر آینده ای نزدیک
از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد!
می چسبمت مثل ِ لب سیگار در مستی
ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی
سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن
روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!...


سید مهدی موسوی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:سید مهدی موسوی, | 17:47 | نويسنده : آریا |

 

خسته ام مثل رئیسی که به مردم می گفت
دولتی پاک تر از دولت من نیست که نیست
خسته چون حاجی بیچاره که بیند یک آن
در فرودگاه جز آن مرد خفن نیست که نیست
دل زده همچو خداترس که بیند به بهشت
خبری از عسل و حور و چمن نیست که نیست
خسته چون منصرف از مبلغ یارانه ی خود
چون بفهمد ثمرش جز به یمن نیست که نیست
خسته مانند الاغی که پس از بار گران
افتخارش به جز آن بند و رسن نیست که نیست
خسته چون بخت بدم چون که همیشه قفل است
و کلیدش به خدا دست حسن نیست که نیست
خسته ام مثل خدایی که ببیند عبدش
فهم او جز بدن حوری و زن نیست که نیست
خسته مانند خدا، چون به ملائک گوید
قول ملّا ابدا گفته ی من نیست که نیست

 

شاعربی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 17:45 | نويسنده : آریا |

 

خواب میدیدم که درباران پرستیدم تورا
چشم من روشن،درآن رویا،تورادیدم تورا

بغض کردم،ناله کردم،عشق کردم،عاشقی
روی سنگ قلب تاریکم تراشیدم تورا

عهدکردم تا تورادیدم هم آغوشت شوم
لیک دراوج خجالت من نبوسیدم تو را

عاشقانه گفته ام وین بارهم بشنو ز من
عشق من با این همه هرگز نفهمیدم تو را

یک نفر من را صدا زد که ز تو غافل کند
در صدای گنگ او ازعشق پرسیدم تو را

عاشقانه،عامدانه دوستت دارم نفس
درمسیرسرخ چشمم پای کوبیدم تو را

این غزل باشد برای لحظه های غربتم
درهمان وقتی که خوابم برد و نشنیدم تو را

 

شاعربی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 17:44 | نويسنده : آریا |

 

گل که باشی،باغبانها دست چینت میکنند!
سنگ باشی میتراشند و نگینت میکنند!

هرگز از این پیله تنهایی ات غمگین نباش،
روزگاری میرسد فرش زمینت میکنند!

چوب خشکی در بیابان باش،اما مرد باش،
چوب نامردی اگر در آستینت میکنند!

ای درخت پیر،بر این شاخه ها دل خوش نکن،
چون که با دست تبر،مطبخ نشینت میکنند!

نیشخند دوستان از زخم دشمن بدتر است،
آشنایان بیشتر اندوهگینت میکنند...!!!

 

شاعربی نشان



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شاعربی نشان, | 17:42 | نويسنده : آریا |

 

ای که گفتی بی قراری های من بازیگری ست
بی قرارم می کنی وقتی دلت با دیگری ست
گاه دلسوز است و گاهی سخت می سوزاندم
عشق گاهی مادر است و گاه هم نامادری ست


حسین دهلوی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:حسین دهلوی, | 13:49 | نويسنده : آریا |

 

هرچند پیش روی تو غرق خجالتند
چشمان این غریبه فقط با تو راحتند

بانو...به بی قراری شاعر ببخش اگر
این شعرها به حضرت چشمت جسارتند

آغوشت آشیانه ی گرم کبوتران
لبخندهات...حس نجیب زیارتند

دور از نگاه سرد جهان...دست های من
با بافه های موی تو سرگرم خلوتند

دنیا سکوت های مرا ساده فکر کرد
از حرف دل پُرند...اگر بی شکایتند

بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش
دلشوره های هرشبم از روی عادتند

هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم
شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!

 

اصغر معاذی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:اصغر معاذی, | 13:47 | نويسنده : آریا |

 

از چهره مهتاب ؛ لکش قسمت ماشد
از عشق ؛ غم مشترکش قسمت ما شد
هی فال گرفتیم در آیینه تقدیر ...
زنگار گرفت و ترکش ؛ قسمت ما شد ...
وقتی که فلک ؛ حکم به تنهایی ما داد
’بر خورد ورقها و تکش ؛ قسمت ما شد
عمریست که آشفته این بود و نبودیم ؛
از مساله ساده ؛ شکش قسمت ما شد...
گفتند که ایام جوانی چه قشنگ است...
غمها و شب و شاپرکش ؛ قسمت ما شد
نامرد رفیقان ؛ به خدا بشکند این دست 
وقتی که فقط بی نمکش ؛ قسمت ما شد...

 

شهاب مرادی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:شهاب مرادی, | 13:45 | نويسنده : آریا |

 

 

بنویس مرا هق هق باران بنویس 
با قافیه ی باز پریشان بنویس 
زخمم زده ابروی غلاف آذری ات 
تقدیر مرا تیزی زنجان بنویس 
قیصر شدی و دست به چاقو بردی 
پایان مرا توبه ی فرمان بنویس 
من جای تو به حبس ابد خواهم رفت 
گاهی دو سه خط نامه به زندان بنویس 
از قصه ی داش آکل و طوطی گفتی 
اینبار بیا از غم مرجان بنویس 
یک اخم کنی شهر فرو می ریزد 
خود را گسل اصلی تهران بنویس 
من زیر قدمهای تو قیمت دارم 
از قیمت این قالی کرمان بنویس 
لا حول ولا قوه الا بالله 
لعنت به حسود و دل شیطان، بنویس

 

رویا ابراهیمی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:رویا ابراهیمی, | 13:43 | نويسنده : آریا |

 

بعد عمری در کجا باید که پیدایت کنم
از کدامین پنجره باید تمنایت کنم
من نمی گویم زمین را زیر و رو کردم ولی
سال ها گشتم به دنبالت که پیدایت کنم
بارها رفتم کنار آینه شاید که تو
ذره ای جا مانده باشی و تماشایت کنم
تا به کی باید برای پنجره، گلدان پیر
یا برای آینه امروز و فردایت کنم
من برای این دل دیوانهء چشم انتظار
با کدامین قسمت و تقدیر معنایت کنم
حق بده، من حق ندارم بی تو باشم، حق بده
حق ندارم خوب من، یک عمر تنهایت کنم
باید از دیوارهای رو به رویم رد شوم
بی تو می پوسد دلم، باید که پیدایت کنم

 

بهمن محمد زاده



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:بهمن محمدزاده, | 13:40 | نويسنده : آریا |

 

به مناسبت عید غدیر خم تقدیم بخه همه شما آریاییها

 

به خدا جمعۀ اين هفته تفاوت دارد

عيد اين جمعه غدير است تو بايد باشي

 

و علي گفته که يک روز غدير است فرج

اينک اين جمعه غدير است تو بايد باشي

 

حرم امن خدا دست چه کس افتاده؟!

حجم اين غصه عظيم است تو بايد باشي

 

به خدا بي تو جهان حس يتيمي دارد

وقت اطعام يتيم است تو بايد باشي..

 

هدف خلقت ما درک ولايت بوده

عيد پيمان امير است تو بايد باشي..

 

و علي چشم به راه پسر فاطمه است

روز حاجات عظيم است تو بايد باشي..

 

و تو بايد باشي جمعۀ ما عيد شود

روز عيدي ز کريم است تو بايد باشي...

شاعر بی نشان

فرستنده : asal

 



تاريخ : جمعه 10 مهر 1389برچسب:شاعر بی نشان, | 12:4 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 ... 54 55 56 57 58 ... 59 صفحه بعد