قرص قمر

زن نگو،قرص قَمر، جانِ جهان آمده بود
آنچه حافظ زِ بُتان خواست، همان آمده بود

قاصدِ بادِ صبا در قدمش گُل می ریخت
آبروی چمن و سروِ چمان آ مده بود

در مقاماتِ حرا، سوره ی الرحمان بود
که به تنویرِ شبِ مدعیان آمده بود

عرصه ی جذبه ی زیبائی او، مرز نداشت
مَلَک از عالَمِ بی مرز و مکان آمده بود

ان که درس غزل و عشق به سعدی می داد
هفت صد سال، پس از او به جهان آمده بود

همه ی صافی و پاکی، همه ی فضل و ادب
از سراپای وجودش به زبان آمده بود

مهربان بود، به او دردِ دلم می گفتم
بر سرم آنچه از عُمرِ گذران آمده بود

اینکه در محضرِ شب، چهره نسائید به خاک

حُکم،بر کُشتنِ یاغی به میان آمده بود

نعمتی بود،طلوعِ وی و خورشید به هم

که در آن حال و هوا، شب به امان آمده بود


کریم سهرابی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : جمعه 3 مهر 1394برچسب:کریم سهرابی, | 14:47 | نويسنده : آریا |