بوسه ای جانانه

بوسه ای جانانه نذرم کن گناهش با خودم
سوختن در آتش و روز سیاهش با خودم

خوب میدانم که می ترسی ببیند دیگری
جنگ با چشمان شور و کینه خواهش با خودم

بی خبر یک شب مرادر بازویت محصور کن
رفتن آهسته در وقت پگاهش با خودم

تا نویسد روزگاران قصه ی عشق مرا
تو زلیخا شو برادر ها و چاهش با خودم

مثل شیرین شو به دستم تیشه ی فرهاد ده
بیستون و سنگ سخت و کوره راهش با خودم

این دو مشکل کرده اکنون روزگارم را سیاه
ناز بی حد از تو است سوز آهش با خودم

باز دیشب آینه در گوش من آهسته گفت
روزگاری را که تو کردی تباهش با خودم... .

 

شاعر بی نشان



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : سه شنبه 7 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 10:42 | نويسنده : آریا |