تصور کن

تصور کن که دلدارت همان پیغمبری باشد
که در کار رسالت شهره اش ویرانگری باشد

تصور کن که دیوانه شوی از موج گیسویی
که با حکم فقیهی در حصار روسری باشد

برقصانی تمام واژه ها را در غز لهایت
اگرچه میل معشوقه به رقص بندری باشد

بخواهی و بخواهد نبض رگهایت شود اما
به اجبار پدر گاهی بفکر دیگری باشد

نفهمیدم چرا بین همه باید طلوع من
خلاف انتظارم مبهم و خاکستری باشد!

خودم را می فریبم مثل محبوسی که در ذهنش
بدنبال فرار و روزگار بهتری باشد

مبادا منتظر باشی که در پایان شعر من
ببینی قافیه هرگز بنام دختری باشد.......

 

محمد میر زازاده ارانی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : سه شنبه 7 مهر 1394برچسب:محمد میر زازاده ارانی, | 12:46 | نويسنده : آریا |