آغوش

 

آغوش وا کن تا که غرق شعر باشد
این زن که دنیایش پراز دیوانگی بود
این دختر تنها که از بدو تولد 
هم بازی او گربه های خانگی بود


این دختر دیوانه را وقتی که نامش
روی لبت امدشبیه گرد پاشید
چون اسپری های شب خوشبو کننده
روی تمام زخمهایش درد پاشید


این زن زنی که دوست دارد تا که بوی 
عطر تو در این جالباسی دار باشد
میترسد از انکه زمانی جای عکسش
در جیب تو خاکستر سیگار باشد


میترسم و دارم میان تار های 
یک عنکبوت زرد میبافم لبم را
الاکلنگ روزگار لعنتی ...کاش
بالای صد پرتاب میکردی تبم را


میترسم و مانند آغوش عروسک
که پنبه پر کرده فضای خالی اش را
یا مثل ترس دختری که زیر تختش
گم کرده داروهای زود انزالی اش را


پیراهن پیرو چروک صورت من
دلتنگی ام را بالباس شب تکاندم
دیوان شعری لابه لای صورتم بود
هر بار که با عطسه ای من لب تکاندم


اصلا نمیدانم چگونه یا چرا...کی
سیگارهایم رفته رفته پاکتی شد
تو در منی انقدر که حتی نفس هم
با رفتن تو در تن من ساعتی شد


با اینکه از من دور هستی ساعتم را
در راس دلتنگی کنارت کوک کردم
ممنونم از اینکه مرا بخشیده ای باز
با اینکه چشمان تورا مشکوک کردم...


نیلوفرحسینی

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : چهار شنبه 22 مهر 1394برچسب:نیلوفر حسینی, | 10:11 | نويسنده : آریا |