شعری کهنه

 

از خواب هایم کل شب را گریه می بینم
کابوس می بینم تنت را بین دستانش
پیرزنی غمگینم اما بیست و یک ساله
از گیسوانم رنگ رفته.. مثل دندانش

دنیای بی رحم تناقض های بی حدم
من خوب هستم.. صورتم سرخ است با سیلی
افسردگی هایم هنوز از شهر پنهان است
گم می شوم هر روز پشت اسم و فامیلی

سرگیجه و سردرگمی هایم که پیدا شد
از سر گرفتم بازی ام را با مسکن ها
از هول آرامش به دیگ خواب افتادم
با قرص هایم دوستم.. با تیغ.. با جن ها...

حالا تمام شهر را طی می کند با تو
حتمن به آرامش رسیدی توی آغوشش
دکتر برایم قرص بی اندازه می خواهد
هی مارها سر می زند از زیر تن پوشش

دیوانگی هایی که بی آسایشند از تو
داری میان خواب هایم رنگ می بازی
بغض حبیبم وقت کوچ "دلبر" از خوابش
تنهایی عصری که خالی ماند "چهرازی"

من فال می گیرم حضورت را ولی هر بار
حافظ دروغی تازه تر در گوش می خواند:
("دلبر که جان فرسود از او..." با توست).. اما نه
هر فالگیری دست من را خواند می داند:

برگشتنی از پشت این رفتن نخواهد بود
این زندگی مانند شعری کهنه حرافی ست
من دست بردار از جهانت می شوم وقتی
در آن حضور عشق تو با دیگران کافی ست..

 

"حانیه دری(گل تی تی)"



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:حانیه دری, | 14:51 | نويسنده : آریا |