شاهرگ

 

به شاهرگ زده ام بی هوا و میگویم :
خلاص می شوم امشب به لطف چاقویم!

چگونه قطع کنم دست پیچکی را که 
به سینه ام زد و پیچید دور بازویم؟ 

سرم به شانه ی خورشید می رسید اگر
نمی زدند رفیقان تبر به زانویم!

چنان نواخته این روزگار قلبم را
که تار-تار سپیدی نشسته بر مویم!

چه رفته است براین زندگی که بعداز تو
به مرگ فکر کنم، عاشقانه میگویم !

هزار راه رسیدن به عشق را بلدی !
چراکه تک تکشان را تو بسته ای رویم!

دلم خوش است که جای خودت،خداوندت 
غم _ نداشتنت را نشانده پهلویم! 



عبدالمهدی نوری



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:عبدالمهدی نوری, | 12:36 | نويسنده : آریا |