حرف عاشقی

 

سرگرم بیت اولم بودم که ناگاه
او آمد و وزن و ردیفم را به هم زد
چیزی نمی فهمیدم از حس درونش
تا اینکه حرف عاشقی را با دلم زد

روزی که آمد ظاهرش مثل غزل بود
شعری نگفته لا بلای دفترش بود
بی تو نفس حتی برای من اضافی است
این واژه ها در جمله های اخرش بود

وقتی کنار زوزه های باد و سرما
اغوش گرمش را به دستانم نشان داد
بین دو راهی مانده بودم که نگاهش
مانند طوفان شاخه هایم را تکان داد

کم کم که خامش می شدم با بیقراری
گویا برای اتفاق آماده بودم
دور از نصیحت تا تلنگرهای ذهنم
من در مسیر عاشقی افتاده بودم

تسخیر رودی می شدم که با عبورش
دار و ندارم را فقط از ریشه می کند
بیهوده شیرین می شدم وقتی که فرهاد
کوه غرورم را بدون تیشه می کند

من بی خبر از پرسه هایش می شدم تا
روزی که دست مهر او بر گردنم بود
باور نمی کردم که در پشت نقابش
ذهنش فقط درگیر تنها رفتنم رفت

بعد از هوس بازی میان حجمه هایش
برمن مرتب اتهام ناروا زد
پیغمبر پابند بر احکام دیروز
کافر شد و بر باور ما پشت پا زد

مثل حیاط خلوتی بودم برایش
که ابتدا و انتهایم را قدم زد
غیر از جنون وخستگی و حسرت و درد
گوشه نشینی را برای من رقم زد

وقتی جدا از سرنوشت تلخ و شومم
بدنامیم ورد زبان دیگران است
باید بنوشم غلظت این شوکران را
شاید همین راه نجات شاعران است....

 

محمد میر زازاده ارانی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:محمد میر زازاده ارانی, | 16:57 | نويسنده : آریا |