شهر بی شهریار

 

وقتی دلت قرار ندارد چه میکنی؟
وقتی غمت شمار ندارد چه میکنی ؟

وقتی که شک گرفته چنانت که پیش تو
آیینه اعتبار ندارد ، چه میکنی؟

روزی اگر به این برسی از همان نخست
تقویم تو بهار ندارد چه میکنی؟

یا اینکه هم به این برسی آن پیمبری
که هیچ کوه و غار ندارد، چه میکنی؟

فرعون درد پشت سر و نیل رو به رو
قومت رَه فرار ندارد، چه میکنی؟

دیگر بس است باز عصا را زمین نزن
این خشکْ چوب مار ندارد، چه میکنی؟

چون تخته پاره ای شده ای روی موج که
دریای تو کنار ندارد چه میکنی؟

القصه اینکه دیر بفهمی که روزگار
جز نیت دمار ندارد چه میکنی؟

یا اینکه پی به این ببری سینه ات از عشق
چیزی به یادگار ندارد چه میکنی؟

بگذار صادقانه بگویم گدای عشق
این شهر شهریار ندارد ، چه میکنی ؟

 

شاعر بی نشان

فرستنده: لیلی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : یک شنبه 24 آبان 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 17:45 | نويسنده : آریا |