نگاهت گفت می مانی

 

هوا ابری و نم نم با قدم های تو بارانی
به دنبالت تمام  واژه ها  درگیر حیرانی

تو مدتهاست رفتی و به پاهایت نیفتادم
هنوزم خواب میبینم همانجا،روی ایوانی

من از ترس نبود تو به بیداری چه مشکوکم
چه غوغا میشود وقتی،که هستی و نمیدانی

که میری و نمیبینی، برایت شعر می چینم
چه شد؟یک لحظه برگشتی،هنوزم شعر میخوانی؟

زمین هم خیس شد اما همانجایی و آرامی
مگر دائم نمیگفتی که از ماندن پشیمانی؟

هنوزم چای مینوشی،هنوزم خواب میبینم
خودت را که نمیدانم،نگاهت گفت میمانی

 

دکترحمیدفردصفر



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 13:56 | نويسنده : آریا |