خواب سنگین

 

سرم را می‌گذارم روی بالین، که تا شاید سراغم را بگیرد
اقلا ً در میان خواب دستت، بیاید نبض داغم را بگیرد:

دلم هرچند آغوشی‌ست ناچیز، برایت بستر ِ سبزی‌ست برخیز
بیا یک دفعه پیش از آن که پائیز، بیاید جان باغم را بگیرد

شب‌است و در خیابان هایِ خسته، میان برف ها چترم شکسته
کمر را باد-برفی سخت بسته، که تا از من چراغم را بگیرد

میان حجم انبوهِ سیاهی، شدم در کوچه های شهر راهی
از آن بالا مگر لطفی، نگاهی، غم و رنجِ فراقم را بگیرد

الهی آتناآن ماه،آمین! به یک‌دم می‌پرم از خوابِ سنگین
که نزدیک است در پایان کابوس، سگی ولگرد ساقم را بگیرد

نمی‌یابم ترا و می‌فشارم، دو دستم را به سر، شعری بگویم
غم بی‌تو به سر بردن عزیزم، نباید اشتیاقم را بگیرد

 

اکرام بسیم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:اکرام بسیم, | 14:54 | نويسنده : آریا |