محال

 

رفتی و زیر ملحفه هر شب خودم را
غلتیدم و آغوش سردم را فشردم
من بارها بعد از عبور عابری که
پیراهنی مانند تو پوشیده مردم

ساعت دوباره روی ۹ بود و میان
جوی کثیف اب ها پیراهنم را ....
اتشفشانها سینه ی من را دریدند
وگله ی چوپان چریده دامنم را

مینوشم از چشمان تو ای قهوه ی تلخ
مینوشم از چشمان تو ای قهوه ی داغ
تکرار تصویر تو در ایینه های
فیروزه رنگ طاق های میر چخماق

پس کوچه های یزد و دیوارهایش
در دست تعمیرند وقتی که نباشی
و بعد تو تصویر لبخند زنی را
مردم تراشیدند هی کاشی به کاشی

گنجشکهای روی تیربرق بودیم
که لابه لای بال ما بستند تیری
پر پر زدیم و درکنار کاج های
یک خانه افتادیم وقت جفت گیری

خون غلیظ ما میان جوی ابی
رفت و میان گوش های رود پیچید
تیر چراغ برق افتاد از تنفس
و درمیان کوچه بوی دود پیچید !

افتاده بودیم و صدای زوزه ی باد
رد میشد از پرهای خیس رنگ خورده
و دختری که صحنه ی مرگ تو را دید
با روسری زرد و گیس رنگ خورده

میخواستم تا جثه ی ریز تورا از
چنگالهای بسته ی کرکس بگیرم
اما محال است و محال است محال است
که قطره را از دست دریا پس بگیرم

میخواستم...اما دو بال سرخ بودی
با مهر ازادی به روی ذهن پاکت
من سالهای سال در فکر توام تو
که از زمان رفتنت 09:00 مانده ساعت


نیلوفرحسینی



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : جمعه 27 آذر 1394برچسب:نیلوفرحسینی, | 14:55 | نويسنده : آریا |