از دردهای بی سروته

 

از دردهای بی سر و ته ، تکه ی ریزی

 جا مانده تنها چشمهایت گوشه ی میزی

 

بُغ کرده ای آرام و با من اشک می ریزی

 دل بسته ای مثل عروسک ها به هرچیزی

 

گریه نکن این غصه را تکثیر خواهی کرد

 

شاید به این حس نبودن هات می نازی

 از خاطرات مُرده ات هم درد می سازی

 

حالا تو مشغولی و جمعی از تو ناراضی

 تنها تو ماندی بازهم در آخر بازی

 

این مرد را با گریه هایت پیر خواهی کرد

 

این غصه ها که مثل کابوسی به شب رفته

 از دردهایت هم گذشته ، سمت تب رفته

 

ترسیده و از خواب هایت هم عقب رفته

 گرمای یک بوسه که باز از روی لب رفته

 

حالا چطور این خواب را تعبیر خواهی کرد؟ 

 

با عشق ، من را از سفر بیزار می کردی

 هِی رفتنت را زیر لب تکرار می کردی

 

هر پنجره را آخرش دیوار می کردی

 دیدی که می میرم ولی انکار می کردی

 

آخر تو هم در بغض هایم گیر خواهی کرد

 

 حالا چه مانده از تو جز یک هیچ افسرده

 عکسی که در آغوش تنگ قاب ها مرده

 

مردی که حتی باورش را هم  زنی برده

 غیر از همان چشمان زیبای ترک خورده

 

چشمی که می دانست آخر دیر خواهی کرد

 

محسن عاصی

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : یک شنبه 29 آذر 1394برچسب:محسن عاصی, | 20:20 | نويسنده : آریا |