بس است

 

عاشقت هستم نگو این را نمی دانی بس است
تا به کی این حاجت من را نمی خوانی؟ بس است
.
هی نگو منظور چشمم را نمی فهمی عزیز
هی نزن خود را به هر کوی و خیابانی، بس است
.
قلب من گویا تنفس می کند موی تو را
پس نَکُش با روسری دل را به آسانی، بس است
.
زیر باران عشق شور دیگری دارد بیا
عشق بازی کن گلم، دیگر مسلمانی بس است
.
ما که جان بر کف نهادیم و به سویت آمدیم
مهربانی کن که دیگر تیز دندانی بس است
.
چهره ات از رنج و غم آشفته و درهم شده
درد دل کن با دلم، انکار حیرانی بس است
.
بیت آخر شد کلام آخرم پاسخ بده...!
دوستت دارم! چرا از من گریزانی؟ بس است.

 

بهروز فیروزی قلعه جوق

 



نظرات شما عزیزان:

محمد حسن علیان نژادی
ساعت12:23---23 خرداد 1395
درود دوست عزیز
نمیدونم حسم رو چطوری منتقل کنم
این شعر سروده بنده است و مدارک زیادی هم دارم.
محبت بفرمایید اصلاح کنید نام شاعر رو
اگر هم مایل بودید به بنده ایمیل بزنید تا ادعای خودم را ثابت کنم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : سه شنبه 1 دی 1394برچسب:بهروزفیروزی قلعه جوق, | 17:31 | نويسنده : آریا |