محمد دریای رحمت

 

تا دشت‌ها هوای دلت را دویده‌ای
در کوه انعکاس خودت را شنیده‌ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده‌ای؟

«تبـت یدا...» ابی‌لهبان شعله می‌کشند
تا پرده‌ی نمایش شب را دریده‌ای

رویت سپیده‌ایست که شب‌های مکه را...
خالت پرنده‌ایست رها در سپیده‌ای  

اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریده‌ای

باران گیسوان تو بر شانه‌ات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیده‌ای

راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریده‌ای

بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریده‌ای

دریای رحمتی و از امواج غصه‌ها
سهم تمام اهل زمین را خریده‌ای

حتی کنار این غزلت هم نشسته‌ای
خط روی واژه‌های خطایم کشیده‌ای

گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از ‌آن محمدی (ص) که در آیینه دیده‌ای



قاسم صرافان

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : سه شنبه 8 دی 1394برچسب:قاسم صرافان, | 16:25 | نويسنده : آریا |