چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟

مدتی بودکه غافل شده بودم ازعشق
تو مرا باز گرفتار بلایش کردی؟

گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟

بستم آغوش به رویش که از اینجا برود
سینه ام را تو چرا باز سرایش کردی؟

او به احساس تو می زد لگد واما تو
سرمه چشم من از تربت پایش کردی؟

سعی کردم که فراموش کنم خاطره اش
بین هر خاطره ام باز رهایش کردی

به تو می گفتم از اول که خدا افسانه ست
ساده دل! باز شکایت به خدایش کردی؟

بارها تجربه کردی که دعا بی اثر است
باز هم بر سر سجاده دعایش کردی؟

رفته او با رقبا سرخوش و خندان لب و مست
وای بر تو که خودت را به فدایش کردی

 

شاعر بی نشان

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 12 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 22:54 | نويسنده : آریا |