مانند کشاورز که نزدیک به برداشت

محصول خودش را همه آفت زده باشد

 

چون یوسف مصری که طرف هست زلیخا

از مصلحت خویش که تهمت زده باشد

 

مانند کسی که همه ی مدرک و پولش

یک دزد ولی در دل غربت زده باشد

 

چون کارگری که به لب کوره ی آتش

سر کارگرش گیج و غیبت زده باشد

 

یا طفل یسیری که ز نامادری خویش

از نان پدر خورده و منت زده باشد

 

آنکس که نشاندی وسط قلب خود او را

او نیز یهو قید تو راحت زده باشد

 

خود را بکند تبرئه در آخر نامه

تقصیر خودش گردن قسمت زده باشد

 

مردی به زن و مرد نباشد همه دارند

جز آنکه خودش این رگ غیرت زده باشد

 

شهرام نصیری

 

 



تاريخ : شنبه 12 دی 1394برچسب:شهرام نصیری, | 22:56 | نويسنده : آریا |

چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟

مدتی بودکه غافل شده بودم ازعشق
تو مرا باز گرفتار بلایش کردی؟

گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟

بستم آغوش به رویش که از اینجا برود
سینه ام را تو چرا باز سرایش کردی؟

او به احساس تو می زد لگد واما تو
سرمه چشم من از تربت پایش کردی؟

سعی کردم که فراموش کنم خاطره اش
بین هر خاطره ام باز رهایش کردی

به تو می گفتم از اول که خدا افسانه ست
ساده دل! باز شکایت به خدایش کردی؟

بارها تجربه کردی که دعا بی اثر است
باز هم بر سر سجاده دعایش کردی؟

رفته او با رقبا سرخوش و خندان لب و مست
وای بر تو که خودت را به فدایش کردی

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 12 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 22:54 | نويسنده : آریا |

 

شوق دیدار تو را دارم نمی آیی چرا؟
مثل باران ، تند میبارم نمی آیی چرا؟


خسته ام از درد ، از آهنگ های بیکلام
خسته از آهنگ گیتارم نمی آیی چرا


غرق در کابوس میمانم مجال خواب نیست..
من چرا تا صبح بیدارم؟ نمی آیی چرا؟


 رفته ای! با خاطراتت اشک میریزم هنوز
باز غم در سینه میکارم نمی آیی چرا؟


ای دوای درد قلبم، خسته ام از زندگی
بی تو در بستر گرفتارم نمی آیی چرا


نسخه ای پیچیده دکتر بوسه بر لبهای عشق
آه، محتاج پرستارم نمی آیی چرا


هیچ کس من را پرستاری به جز روی تو نیست
از تب این عشق، بیمارم نمی ایی چرا

 

ف-محمدزاده

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:ف-محمدزاده, | 15:50 | نويسنده : آریا |

 

میزنم داد مگر داد به جایی برسد
شاید از عشق تو فریاد به جایی برسد

تیر از چله رها کرده شبی با چشمی
منتظر مانده که مرداد به جایی برسد

خواستی سد دلت بشکند و رود شوی
تا در آن ماهی آزاد به جایی برسد

دل دریایی خود را که سپردی بر باد
شاید از مرحمت باد به جایی برسد

نکند فکر کنی عشق زمینت بزند
هر که با عشق در افتاد به جایی برسد

یا که با عشوه یک خط نگاری هر شب
دل اگر از کف خود داد به جایی برسد

آرزو می کنم از وادی غم دل بکنی
عشق یعنی نفسی شاد به جایی برسد

گفت شیرین، دلم از دست شما می گیرد
نکند باز که فرهاد به جایی برسد!!

 

دکترحمیدفردصفر

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 15:49 | نويسنده : آریا |

 

تو چه کردی که همه شهر دلم عاشق توست؟
دفتر و قافیه و شعر و غزل شایق توست

ما که گفتیم همان روز که شیدای توایم
اینکه عاشق نشدی من چکنم؟ منطق توست

این همه شور غزل کز سر صدقم جاریست
گوشه ی پرتویی از آیینه ی صادق توست
ما که پشت درمان هیچ نمی زد احدی
گه گداریست سرانگشت تو و تق تق توست

گر که من زود بمیرم همه تقصیر شماست
این تو هستی که همه مردن من از دق توست

تو بیا تا همه شهر بگویند به شعر
که همین شاعر پاییزی ما لایق توست..

 

شاعر بی نشان

فرستنده: شقایق

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 15:44 | نويسنده : آریا |

 

منکه تقصیری ندارم چشمتان زیباست بانو

 شعرتان انگیزه ی رنگین ترین رویاست بانو

 

قدِّتان در سرفرازی چاووشی خوانِ دلیجان

 مویتان تعبیر موجِ نرم دریاهاست بانو 

 

 نازِتان ، آوازِتان پیچیده شد درتارِ شب ها

  قولِتان پیوسته ازاکنون به فرداهاست بانو

 

آنقَدَر پوشیده می خندی که شاید من نبینم

 خود نمی دانی که ازرفتارتان پیداست بانو

 

معذرت می خواهم از گم کردن نظم بیانم

 درعوض دل را ببین عاشق ترین تنهاست بانو

 

عابرم افتاده راهم سوی گندُمزاریغما

 این همان ممنوع آدم بازی حواست بانو 

 

نوح را کشتی نشستن چاره ی دنیاست گویا

 بهترین تدبیرتان ، تاثیرتان : اینجاست بانو

 

خوش به حالم شد در این جمعیت کشتی نشسته

 گوشه ی چشمانتان گاهی به سمت ماست بانو

 

محمد محسن خادم پور

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:محمد محسن خادم پور, | 15:43 | نويسنده : آریا |

 

دیشب سه غزل نذر تو کردم که بيايي
چشمم به ره عاطفه خشکيد ؛ کجايي؟؟

با شِکوه ي من چهره ي آدينه ترک خورد
از سوي تو اما نه تبسم ؛  نه ندايي

از بس که در انديشه ي تو شعله کشيدم
خاکستر حسرت شده ام ؛ نيست دوايي؟

 آمار تپشهاي دلم را به تو گفتم
پرونده شد اندوه من از درد جدايي

سوگند به آواي صميمانه ي نامت
از عشق فقط قصد من و شعر شمايي

هر فصل دلم بي تو ببين رنگ خزان است
آغاز کن اي گل ! سفر سبز رهايي

من منتظرم !  مرحمتي لطف و نگاهي
حيف است رسد مرگ من اما ! تو نيايي.

 

شاعر بی نشان



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 15:41 | نويسنده : آریا |

 

افسوس که بی فایده افسوس تو خوردم

 دل مال تو شد ضربه ی جاسوس تو خوردم

 

مهتاب شبی قایقِ خود با دل آرام

 دادم به نسیمی که به فانوس توخوردم

 

چشمم به خیالی که پر از وسوسه ها بود

 آهسته به هم رفت وُ به کابوس تو خوردم

 

تا ریشه دواندی به همه سمت وجودم

 سرگشته شدم خسته به قاموس تو خوردم 

 

یک روز به نازی وُ دگر روز به بازی

 نیرنگ زبان خوش وُ منحوس تو خوردم

 

کوتاه کنم قصه نباید به تو بد گفت

 دل مُرد که عمری همه افسوس تو خوردم

 

 محمد محسن خادم پور

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب: محمد محسن خادم پور, | 15:18 | نويسنده : آریا |

 

نسیم وصل به افسردگان چه خواهد کرد؟
بهار تازه به برگ خزان چه خواهد کرد؟
 
به من که سوختم از داغ مهربانی خویش
فراق و وصل تو نامهربان چه خواهد کرد؟
 
سرای خانه بدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟
 
ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟،
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟
 
مکن تلاش که نتوان گرفت دامن عمر
غبار بادیه با کاروان چه خواهد کرد؟
 
به باغ خلد نیاسود جان علوی ما
به حیرتم که در این خاکدان چه خواهد کرد؟
 
صفای باده روشن ز جوش سینه اوست
تو چاره ساز خودی آسمان چه خواهد کرد؟
 
به من که از دو جهان فارغم به دولت عشق
رهی ملامت اهل جهان چه خواهد کرد؟

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 15:13 | نويسنده : آریا |

 

فک کن که تو در کنار دریا باشی

یا که چو حنا،میان شالی باشی



باران بزند چتر نگیری  بر  سر

با یار خودت،همین حوالی باشی



از شعر بگویی و  کنارت  چایی...

فک کن که اگر،تو یک شمالی باشی...

هانیه غلامی

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:هانیه غلامی, | 15:9 | نويسنده : آریا |

 

میروم این گره ی کور دگر وا شدنی نیست که نیست
جمع فرد من وتو ،زوج نشد ، ما شدنی نیست که نیست

گفتم از فصل بهار، عطرغزل ، شعر سپید ، سطر به سطر
طیع شیرین توانگار شکوفا شدنی نیست که نیست

خواستم بغض فرو خورده ی شعرم نشوی ، باز نشد
چه کنم ؟!!خواستم و خواستم اما، شدنی نیست که نیست

روز ها از پی هم شب شد و تبدیده شدم ،آب شدم
درد خوش باوریم نیز مداوا شدنی نیست که نیست

وای من  ، فصل درو کردن اشک از لب مشک ، بازرسید
پشت این خرمن غم ،قرص شده ، تا شدنی نیست که نیست

 

راشین فروزان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:راشین فروزان, | 15:7 | نويسنده : آریا |

 

حرفم اینست که از کوی مرادم اثری میخواهم
معبودا تو مدد کن که ز لطفت نظری میخواهم

هرکسی کو خبر از "شهر گل و گندم اعلا" دارد
منم آن بیخبر شهر که از او خبری میخواهم

جرم من ، رشک به مهتاب زمین است ، قبول !
از برای شب تاریک دلم بوده که اینک قمری میخواهم


گفتند که طور دگری بین ، کمکی چشم بشور
عوض شستن این دیده ی ظاهر ، بصری میخواهم

من به پابند شدن به وقت برخاستنم مشکوکم !
شاید این ریشه خرابست ، باغبان ! تبری میخواهم

دست من خالی و دست رقبا گرز گرانست ولی
 بر هرکه  و بر هرچه حریف پیش رویم ، ظفری میخواهم

همه ی کوششم این بوده که پیروز شوم چون با باخت
مستقیم از سر گهواره به گورم سفری میخواهم !

رامک سلیم

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:رامک سلیم, | 15:4 | نويسنده : آریا |

 

ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
 و آنچه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست


 زندگی خوشتر بود در پرده وهم خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست


شب ز آه آتشین بکدم نیاسایم چو شمع
 در میان آتش سوزنده جای خواب نیست


مردم چشم فرومانده است در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست


خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه ز سبلاب نیست


ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
 ورنه این صحرا تهی از لاله سیراب نیست


آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست


گر ترا با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور ترا بی ما صبوری هست ما را تاب نیست


 گفتی اندر خواب بینی بعد ازین روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست


جلوه صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
 دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست


جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

 

شاعر بی نشان

فرستنده: الهه

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 15:2 | نويسنده : آریا |

 

ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺯ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻧﻨﻮﺷﯿﺪ ، ﺣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻨﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﺳﺖ


ﻣﺎ ﺩﻭﺵ ﺑﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸّﺎﻕ ﺑﺮﻓﺘﯿﻢ
ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﮐﯿﺶ ﻭ ﻣﺮﺍﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯿﺪ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﯾﺎﺭ ﺑﺸﺪ ﺳﺎﻏﺮ ﻣﺴﺘﺎﻥ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺴﺘﯽ ﺳﺒﺐ ﻋﺸﻖ ﻣﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺍﺯﻋﺸﻖ ﭼﻪ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ؟
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﺩﻝ ﻋﺸﺎﻕ ﻃﻌﺎﻡ ﺍﺳﺖ


ﮔﻔﺘﯿﻢ ﮐﻪ  ﺩﻭﺯﺥ ﺷﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻋﺸﺎﻕ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎﯼ ﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ


ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﺯ ﭘﯽ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺷﺮﺍﺑﺶ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻘﺼﺪ ﭘﯿﻤﺎﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ

 

شاعر بی نشان

فرستنده: رعنا

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 15:0 | نويسنده : آریا |

 

تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است
با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟

دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت
می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟

همه را از دل من عشق تو بیرون کرده
مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟

می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما
تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟

خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس
تو بگو با دل افسرده ی لبریز تمنا چه کنم،

 

شاعر بی نشان

فرستنده: Maria

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 14:54 | نويسنده : آریا |

 

من گلی خشکیده در بشکسته گلدانم هنوز
از ازل بیمارم و دنبال درمانم هنوز

در پس یک شیشه ی بشکسته دور از آفتاب
شاخه ای بشکسته در بشکسته گلدانم هنوز

گر چه دلتنگ بهار و بلبل سر گشته ام
در پی سرمای جانسوز  زمستانم  هنوز

رقص گل در زیر باران دلنوازی میکند
من  ولی در حسرت یک قطره   بارانم هنوز

از همان روزی که با غم عهد و پیمان بسته ام
تا  که  هستم بر  سر آن عهد و پیمانم هنوز

زنده بودن را فقط احساس  ثابت   میکند
زندگی را دشمن احساس میدانم هنوز

زندگی یعنی دبستانی که از غم ساختند
من  همان شاگرد پیر آن دبستانم هنوز

مانده ام با این همه گوش گران و چشم کور
با که  گویم  بی سبب در کنج زندانم  هنوز



جلیل چرخی

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:جلیل چرخی, | 14:51 | نويسنده : آریا |

 

ما را به در خانه رسانید که مستیم
سرشار غم ومست می جام الستیم

نشناخت کسی گر دل بشکسته مارا
خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم

ما راه به سر منزل مقصود نبردیم
زیرا که به نامردمی عهدی نشکستیم

راندند به خواری زسر کوی محبت
جانی که به یک مو در این خانه ببستیم

بستند در میکده با ان که به عمری
پشت در این خانه سر خاک نشستیم

ای دوست سلامت سر تو تا نزنی می
ما جام پر از خون دل خویش شکستیم

مارا نه چنان خواه که دلخواه تو باشد
دیوانه عشقیم همینیم که هستیم ..

شاعر بی نشان

فرستنده: شقایق

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 14:42 | نويسنده : آریا |

 

قرار بود قرار مرا به هم بزنی

سکوت سلسله وار مرا به هم بزنی

 

مگر توان حماسه رقم زدن داری

که بخت ایل و تبار مرا به هم بزنی؟

 

حوالی گسل ِ"بوف کور" می چرخم

"هدایت" ی که مدار مرا به هم بزنی؟

 

به جای قافیه بنشانمت دوباره که چه؟

که شعر قافیه دار مرا به هم بزنی؟

 

شکسته ریل ولی چاره چیست سوزنبان؟

اگر مسیر قطار مرا به هم بزنی…

 

لگد بزن به سه پایه ، به بخت آخر من

که نظم صحنه ی دار مرا به هم بزنی!

 

محمد حسین ملکیان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:محمد حسین ملکیان, | 14:38 | نويسنده : آریا |

 

نوروز شد ولی دل من نو نمی شود

یک بوده ای همیشه و یک، دو نمی شود!

 

بیهوده دست و پا زدم از غم رها شوم

مرداب من دچار تلالو نمی شود

 

میخواستم فرار کنم با تو از خودم

بن بست تو که کوچه در رو نمی شود!

 

صدها غزل سرودم عزیزم برای تو

در عصر ما سروده که کادو نمی شود!

 

از (تو) برای قافیه ام خسته ام ولی

هر کار می کنم نشود (تو) ، نمی شود!

 

رامین و ویس و لیلی و مجنون فسانه بود

شیرین ما که عاشق خسرو نمی شود!

 

محمد حسین ملکیان

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:محمد حسین ملکیان, | 14:29 | نويسنده : آریا |

 

بی تو بودن را تمام شهر با من گریه کرد

دوست با من هم صدا نالید دشمن گریه کرد

 

جای جای بی تو بودن را در آن تنگ غروب

آسمانی ابر با بغضی سترون گریه کرد

 

با هزاران آرزو یک مرد مردی پر غرور

مثل یک آلاله در فصل شکفتن گریه کرد

 

این خبر وقتی که در دنیای گل ها پخش شد

نسترن در گوشه ای افسرد لادن گریه کرد

 

وسعت تنهایی ام را در شبستان غزل

 شاعری با فاعلاتن فاعلاتن گریه کرد

 

 

گریه یعنی انفجار بغض یعنی درد عشق

بارها این درد را در چاه بیژن گریه کرد

 

یک زمان حتی تو هم در مرگ من خواهی گریست

مثل سهرابی که در سوگش تهمتن گریه کرد

 

محمد سلمانی

 

 



تاريخ : جمعه 11 دی 1394برچسب:محمد سلمانی, | 14:25 | نويسنده : آریا |