شبی بی خبر، بی صدا می روم
از این شهر دیر آشنا می روم


من و بار دردی که مانند کوه...
من و خاطراتی که سوهان روح...


من و آجر و کوره ی شعله ور
من و پینه ی دست های پدر


من و خون دل ها، من و درد ها
من و غیرت پوچ نامرد ها


نه این سو مرا هیچ کس بیقرار
نه آن سو مرا بخت چشم انتظار


به شوق کدامین وطن سر کنم؟
چه خاکی بیابم که بر سر کنم؟


نه اينجايي ام من، نه آنجايي ام
من از سرزمين هاي تنهايي ام


گره خورده آوارگی مو به مو
از اول به بخت چلیپایی ام


ندارم پناهی به غیر از خیال
پر از خواب و رویاست لالايي ام


شکفتم اگر زندگی سخت بود
من از نسل گل های صحرایی ام


نگاهم پر از ابر بارانی است
که سر رفته دیگر شکیبایی ام


به هر در زدم بی سرانجام بود
جواب سلام، آه، دشنام بود


و زخم از خودی خورده ام بارها
خدا را، خدا را، وطن دارها


كم آوردم از كثرت غم، قبول
به سختيّ آهن نبودم، قبول


ببخشيد اگر گريه ام با صداست
اگر چادر خاكي ام نخ نماست


ببخشيد اگر درد نان داشتم
اگر لاي زخم استخوان داشتم


از این مردگی پای پس می کشم
ببخشید اگر که نفس می کشم


نه در پشت سر هیچ سقفی پناه
نه در پیش رو هیچ امیدی به راه


من و دست سنگین دیوار ها
خدا را، خدا را، وطن دار ها


نه یادی، نه عشق کسی با من است
که رفتن در آن سوی دل کندن است


از این شهر دیر آشنا می روم
نمی دانم اما کجا می روم


سیده تکتم حسینی



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:سیده تکتم حسینی, | 13:20 | نويسنده : آریا |

 

خواب در اعتماد آغوشت
بوسه ی داغ لاله ی گوشت
عرق تند و بوی تن پوشت
بعد، یادم تورا فراموشت
«و جناق شکسته در بدنم»


ربط بدخلقی ت به عادت ها
سهم خیاط در بکارت ها
انتقام از شب حقارت ها
ردّ خون تو در خیانت ها
«خط یک چیز تیز روی تنم»


عشق در ازدواج اجباری
خستگی های اسب از گاری
غرغر زن به مرد آزاری
طعم کابوس با شب ادراری
«به امید شب نیامدنم»


بحث بی منطق تو از اخلاق
عکس نیچه به چند جای اتاق
بغض خفاش زیر نورچراغ
زور تفهیم فلسفه به الاغ
«منطق حرف های مفت زنم»


انتقاد تو از نشست لوزان
مرگ یک پیرمرد در لبنان
بحث آزادی حقوق زنان
خبر خودکشی زوج جوان
«تیترکیهان و عزت وطنم»


دودی عینک از جهان بینی
عمل چندباره ی بینی
دختر وارداتی چینی
حفظ اصل حجاب در «بیکینی»
«اعتقادت به «دو به شک» شدنم»


درک اثبات دین به «لااکراه»
حس نزدیکی کتان با ماه
خستگی برادران سپاه
گرد و خاک درون دانشگاه
« زور قانون و دست و پا زدنم»


به همه -جز به من- حواست بود
لکه ی خون که در لباست بود
زندگی گرم در سیاست بود
عشق، مشتقی از نجاست بود
«قد یک مستراح گه شدنم»


بوی گند تنم تورا خفه کرد
گاو تفسیر عشق و فلسفه کرد
گریه هایی که زیرملحفه کرد
مرد بیدار بود، زن کفه کرد
«گند خوردی به لهجه ی دهنم»


دست دادن به فحش زیر لبی
کشور مردهای یک وجبی
بحث با یک خدای بی/عربی
هی!کجا مرد! نصفه شبی؟
«میروم با خودم قدم بزنم!!»


محمد بهروزی

 



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:محمدبهروزی, | 13:11 | نويسنده : آریا |

 

عاشقان،اینجا کلاس درس ماست...
ما همه شاگرد و استادش خداست...

درس آن راه کمال و بندگیست...
شیوه ی انسان شدن در زندگیست...

امتحانش ازکتاب معرفت...
نمره اش ایمان وتقوا، منزلت...

با عمل تنها بود این آزمون...
از مسیر عقل رفتن تاجنون...

باید اینجا چشم دل را وا کنی...
تا که در عرش خدا ماوا کنی...

درس اول در وصالش، اشتیاق...
درس آخر، وصل و پایان فراق...

شرط اول،عاشقی، تسلیم عشق...
ورنه بیخود دیده ای تعلیم عشق...

شاهدان درحلقه تسلیمند و بس...
محو رخسار گلی بی خار و خس...

حالیا در حلقه می باید طواف...
کعبه ی دل میدهد ما را کفاف...

حاجیا من قبله را گم کرده ام...
سوی میخانه تبسم کرده ام...

مطربا سازت اذان هرچه مست...
بر دل رند خراباتی نشست...

من نمازم سوی تاکستان عشق...
باده می نوشم من از دستان عشق...

عاشقان در حلقه شیدایی کنند...
دیو و شیطان را اهورایی کنند...

بشکن اینک آن بتان بی شمار...
تا که از پرده برون آید نگار...

باید اسماعیل خود قربان کنی...
تا که خود را لایق جانان کنی...

آن زمان گر طی شود راه کمال...
می شوی شایسته از بهر وصال...

خوش بود آن وحدت و دیدار یار...
میشود پاییز عمرت چون بهار...

 

بهروزفیروزی قلعه جوق



تاريخ : جمعه 24 مهر 1394برچسب:بهروزفیروزی قلعه جوق, | 15:5 | نويسنده : آریا |

 

تو به قولِ غزل از ماه کمی ماه تری
تو از این شاعر بی قافیه آگاه تری

در شب چشم تو من خواب عجیبی دیدم
خواب دندان زدنِ سرخیِ سیبی دیدم

سرخی سیب نجیبی که مرا عاشق کرد
دلش از دستِ من و دستِ نچیدن دق کرد!

غزل از چشم شما روی دلم می بارد
یک نفر نیست که این فاصله را بردارد؟

همنفس، بیشتر از فاصله ها تنهاییم
من و تو، هر دو زمین خورده یک رویاییم

تن تو کوه تلنبار علایق شده است
سر این کوه پلنگی ست که عاشق شده است

 

شاعر بی نشان



تاريخ : چهار شنبه 22 مهر 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 13:3 | نويسنده : آریا |

 

ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﮐﺒﺮﯾﺖ ﺑﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﻡ
ﺗﺎ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﺭﯾﺸﮥ ﺑﯽ ﺗﺎﺑﯽ ﺍﻡ
*
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻏﻢ ﭘﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﺎﺭﻭ ﮐﻨﻢ
*
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺷﺎﻧﻪ ﮐﻨﻢ
ﺧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﻨﻢ
*
ﻣﯽ ﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﭘﺮﺩﻩ ﻫﺎﺭﺍ ﻭﺍﮐﻨﻢ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ؛ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻨﻢ
*
ﺷﺎﺩﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺭﻧﮓ ﺁﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﻃﻌﻢ ﮔﻼﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ
*
ﻣﯽ ﺩﻭﻡ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺁﯾﻨﻪ
ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﻡ؛ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﯾﻨﻪ
*
ﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﺮ ﻣﻮﯼ ﺧﻮﺩ
ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﺑﺎﺯ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﯼ ﺧﻮﺩ
*
ﻣﯽ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﻢ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ
ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺷﻌﺮ ﻧﺎﺏ
*
ﺁﺭﯼ!ﺁﺭﯼ! ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺩ ﻭ ﻣﺴﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺭﺍ ﻫﺮﭼﻪ ﻫﺴﺖ

 

اصغر خان محمدی



تاريخ : چهار شنبه 22 مهر 1394برچسب:اصغر خان محمدی, | 12:47 | نويسنده : آریا |

 

خیلی شرایط رو عوض کردم
امّا تو مثل قبل بی رحمی
از بس همیشه پشت تو بودم
فرقم رو با سایه َت نمی فهمی

هربار از من بی خبر بودی
یه لحظه یاد من نیفتادی
من منتظر بودم بیای و تو
جوابمم به زور می دادی

من ساده ام، به دل نمی شینم
تو بد شدی، به دل نمی شینی
حس میکنم عادت شدم واست
از بس منُ هر روز می بینی

اگه یه ذرّه عاشقم بودی
با هر بهونه دل نمی کندی
حس میکنم اجباری اینجایی
به شوخیام به زور می خندی

چون روز اوّل اشتبا کردم
آخر یه روزی میدمت از دَس
خیلی بهت بیخود بها دادم
بدعادتت کردم، همین و بس

‫‏آریاصلاحی‬



تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:آریاصلاحی‬, | 16:42 | نويسنده : آریا |

 

ﺩﻟﺒﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺵ ﻣﻦ ...
ﻋﻄﺮ ﺗﻮ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ...

ﺷﻬﺮ ﺍﺯ ﺑﻮﯼ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ...
ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺷﺎﻥ ﻧﺎﻧﺸﺎﻥ ﺁﺟﺮ ﺷﺪﻩ ...

ﮐﺲ ﻧﺪﯾﺪﻩ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﯾﺎﺭ ...
ﮐﻮﺯﻩ ﺍﯼ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﯽ ﺧﻤﺎﺭ ...

ﺩﻟﺒﺮ ﻣﻦ ، ﻣﺎﻩ ﺑﺎﺯﯾﮕﻮﺵ ﻣﻦ ...
ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﯿﭙﯿﭽﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﻦ ...

ﺗﺎ ﻟﺒﺖ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﺑﺮ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﻣﻦ ...
ﺟﺴﻢ ﻏﻢ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ...

ﺁﻩ ، ﻟﺐ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺁﻓﺖ ﺧﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺗﺸﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﻮﺳﻪ ﺍﺕ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...

ﻃﻌﻢ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺗﻮ ...
ﻣﺰﻩ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻟﺒﻬﺎﯼ ﺗﻮ ...

ﮐﺎﺷﮑﯽ ﻣﻦ ﻣﯿﺸﺪﻡ ﺧﺎﻝ ﻟﺒﺖ ...
ﻣﺜﻨﻮﯼ ﻫﺎﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻣﺎﻝ ﻟﺒﺖ ...

 

بهروزفیروزی قلعه جوق



تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394برچسب:بهروزفیروزی قلعه جوق, | 16:36 | نويسنده : آریا |

عکسهای عاشقانه با نماد قلبهای زیبا

 

منو از گریه نترسون،من شریک گریه هاتم
تو فقط اشاره ای کن،تا ته دنیا باهاتم!


شبایی که با تو هستم...شبایی که تو رو دارم
عطر بارون و شقایق،می پیچه توو روزگارم!


زندگی به عمق چشمات،منو به جنون رسونده
خبر ستاره هاتو ...کی به آسمون رسونده؟


من هنوز توو رویاهاتم،تو هنوز توو رویاهامی
ابتدای ماجراتم،انتهای ماجرامی!


دس کشیدی،روی ابرا،بغضشونو خالی کردن
لابلای عطر موهات،قصه رو خیالی کردن!


ردپای تو همیشه...راهی به سمت یه باغه...
با تو بودن آرزومه،با تو بودن اتفاقه!


میدونی دلبستگی هام،با تو پایانی نداره...
سهم من وقتی که نیستی،لحظه لحظه انتظاره!


من هنوز توو رویاهاتم،تو هنوز توو رویاهامی
ابتدای ماجراتم،انتهای ماجرامی

آرزو رمضانی

 



تاريخ : جمعه 10 مهر 1394برچسب:آرزو رمضانی, | 11:56 | نويسنده : آریا |

عکس های عاشقانه و زیبا ویژه عشاق

 

گرگ و میش ِ نشسته در سَر ِ من
زوزه های رسیده ای داری
گرگ ها هم که از تو می ترسند
چشمهای دریده ای داری

چشمهایت چقدر سگ دارند
در تو یک جور هاری ِ مزمن
گرگ یعنی که دشمنی خونی
طرح ِ یک ارتباط ِ ناممکن

در تو چیزی نشسته نا مفهوم
مثل گرگ ِ به قُلّه چسبیده
من،سگ ِ مهربان ِ گلّه ی خود
با جنونی که تخت خوابیده

احتمال به تو رسیدن ِ من
احتمالی همیشه تاریک ست
گرگ با سگ؟!چه نسبت ِ دوری
احتمالا" به صفر نزدیک ست

لمس تو معضلی همیشگی ست
معضلی با جویدن ِ ناخُن
سگ به یک تکّه استخوان قانع
گرگ اما؟!
به من نگاه نکُن،
مَردی آرام در من افتاده
یک سگ ِ مهربان که ولگرد ست
یک زن شورشی ست در بغلت
گرگ در تو چه کارها کرده ست!

با تو من در تلاطمی گیجم
ردپای تو بر تنم پیداست
رد یک پنجه بر تن ِ دیوار
سر به هر جا که می زنم پیداست

سگ که باشی به استخوان، بندی
یک زن ِ شورشی نخواهی داشت
اتفاقا"
دُرُست فکر کُنی
قطعا"
آرامشی نخواهی داشت

دوست دارم،تمامی ِ شب را
تا خود ِ صبح ، یک نفس بِدَوَم
گرگ باشی و چشم بگذاری
گوش تا گوشِ گرگ را بِجَوَم

چشمها را ببند،
می بینم
رد پای حضور ِ جادو را
احتیاجی به پیش بینی نیست 
احتمال ِ وقوع ِ چاقو را !

قتلِ عمد سگی که من باشم
دست ِ جادوی گرگ افتاده ست
قتل با چشم؟!
اتفاقی که،
سگ به این اتفاق تن داده ست

با توسل به داغی ِ یک تَن
دوست دارد که هر چه شد،بکُند
مَرد باید تمام یک زن را
مثل یک گرگ مال خود بکُند

این سگ استخوانی ِآرام
می تواند به گرگ برگردد
قلّه را تووی خواب می بیند
می رود تا بزرگ برگردد !

زخمی ِ چند ساله ای در من
در سَرَم واژه واژه آشوب ست
یک سگم،تووی دست قلّاده
گرگ بودن چقدر هم خوب ست!

تووی این شعر مطمئنم که
گرگ پایان داستان باشد
از خود ِ متن می شود فهمید
پای یک گرگ در میان باشد !

ناصر ندیمی

 



تاريخ : چهار شنبه 8 مهر 1394برچسب:ناصر ندیمی, | 10:27 | نويسنده : آریا |

منم و داغ نگاهی که به قلبم زده ای
آتش خرمن آهی که به قلبم زده ای

قول دادی همه ی دار و ندارم باشی
در تنم رخنه کنی، فصل بهارم باشی

من به بد قولی چشمان تو عادت کردم
به همین بودنت از دور قناعت کردم

ترسم این است بیایی و صدایم نکنی
کوهی از درد ببینی و دعایم نکنی

ترسم این است صدایم به صدایت نرسد
بدوم با سر و سر باز به پایت نرسد

نکند حادثه ای باز به بادم بدهد
داغ فهمیدن یک راز به بادم بدهد

نکند جای تو را فاصله ات پر بکند
خاطره روی تورا سایه تصور بکند

از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است
عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است

 

دکترحمیدفردصفر

فرستنده : محبوبه



تاريخ : سه شنبه 7 مهر 1394برچسب:دکترحمیدفردصفر, | 17:38 | نويسنده : آریا |

آن چشم ها که آخر بدمستی من است
آن چشم ها که هی همه ی هستی من است

در تاکسی نشسته به من فکر می کنند
همراه دختری که بغلدستی من است!

آن چشم های خیره شده توی دفترم
که گریه می کنند به شب هات در سرم

هر بار می نویسمشان، می نویسم و...
هر بار در مقابلشان کم می آورم

این غم میان سرخوشی گیج آبجو
از من شروع می شود و چشم های تو

از من شروع می شود و آن دو چشم تر
که عاشق منند و من از هرچه بیشتر!

از بوسه ی نداده ی تو، توی خانه ام
از چشم هات، از قفس عاشقانه ام

از تو که نیستی و من انگار مرده ام
از من که سال هاست به بن بست خورده ام

از من: در ابتدای خودش انتها شده
از من که پاک، عاشق آن چشم ها شده

از من که در میان عطش گریه می کند
شب ها کنار بی کسی اش گریه می کند

شب های دوست دارمت و روزهای بد
شب های من که مال تو هستند تا ابد

شب های چشم های تو و بی قراری ام
شب های دوست دارمت و دوست داری ام!

از التماس گریه که هی عاشقم بشو
از من شروع می شود و چشم های تو

از چشم های شبزده ی در مقابلم
که جیغ می زنند تو را در تهِ دلم

آن چشم های مسأله دار همیشه خواب
مثل سؤال های من از عشق بی جواب

از آن دو چشم مستِ به آتش کشیده ام
از من که خواب بوده ام و خواب دیده ام

«خواب دو تا ستاره ی قرمز »* که نیستیم
بیدار می شدیم و فقط می گریستیم

بیدار/ می شدیم دو تا استکان پُر از...
بیدار/ می شدیم دو تا چشم دلخوراز...

از چی؟ کجا؟ چگونه؟ چرا؟ از کدام؟ کِی؟
بیدار می شدیم دقیقاً چهار «دی»

بیدار می شدیم در «آذر» که سوختم
بیدار می شدیم و مرا می فروختم

به چی؟! به آن دو چشم که باران گرفته بود
که حسّ و حال چندم «آبان» گرفته بود

چندم؟! سؤال مسخره ای که تو نیستی
چندم؟! که در تمامی آبان گریستی

چندم؟! که فکر می شدم از من به هیچ چیز
بس کن! نپرس!! خسته ام و خسته تر عزیز...

خسته شبیه درصدی از احتمال ها
بس کن! نپرس!! خسته ام از این سؤال ها

مثل تویی که چندم آبان ادامه داشت
که می گریست در من و باران ادامه داشت

مثل تویی که اینهمه در تاکسی منی
هی با خودت کنار خودت حرف می زنی

هی با خودت که از خود من ناامیدتر
بدجور عاشقی و من از تو شدیدتر!

مثل دو چشم خسته که در من نشسته است
مثل دو چشم خسته که بدجور خسته است

یک جفت چشم خیس بغلدستی شما
یک تاکسی به مقصدِ یک مشت هیچ جا

دستان دور ما و تماسی بدون حس
یک عمر استرس، همه ی عمر استرس

دستان دور ما و دو تا چشم آشنا
یک جفت چشم، مثل دقیقاً خود شما!

یک جفت چشم، حاصل یک عمر خستگی
من این طرف، نتیجه ی یک دل نبستگی!

من این طرف، صدای غم انگیز باد که...
تو آن طرف، همان زن بی اعتماد که...

که با تنش به پوچی من حرف می زند
که حرف می زند، از زن حرف می زند!

که مثل اشتباه من از عشق تازه است
مانند خواب های خودت بی اجازه است

که فکر می کند به من و عمق دردها
زل می زند به آلت جنسی مردها!

زل میزند به اینهمه تکرار پشت هم
زل میزند به غم، همه ی زندگیش غم!

حس می کند که آخر این راه بسته است
که خسته است، مثل خود مرگ خسته است

که خسته است مثل زنی توی بسترت
که خسته است خسته تر از درد در سرت...

مثل دو چشم که ته بدمستی تو است
مثل دو چشم که همه ی هستی تو است

مثل تویی که در ته درّه هنوز هم...
همراه دختری که بغلدستی تو است

سید مهدی موسوی

 



تاريخ : دو شنبه 6 مهر 1394برچسب:سید مهدی موسوی, | 17:32 | نويسنده : آریا |

 

«تهران» مرا گرفته ولی «اصفهان» تو را
بر روی دست فاصله‌ها خانه ساختیم
یک ‌عمر ما برای کسی کم نذاشتیم
بازی نکرده‌ایم و دوصدباره باختیم


«تهران»، غروبِ زرد غبار و کثافت‌ست
در «اصفهان» خشک فقط غصه کاشتیم
رویای کوچکت وسط جاده سبز شد!
یک خانواده‌ایم، که خانه نداشتیم!


یک واژه‌نامه‌ایم، پُریم از کنایه‌ها
زخم‌ زبان برادر این زخم دوری است
یک عمر ما برای کسی بد نخواستیم
حتّی سلام کردنشان باز زوری است!


آونگ مانده‌ایم... و غم مثل یک پدر
چشمش به راه ماند و جهانش سیاه شد
ما از برادران که گلایه نداشتیم
تقدیر ماست آنکه سزاوار چاه شد


باید بمیرم از غم این اشک‌های تو
«تهران» مرا گرفته و زندان دیگری‌ست
تو باز عطر پیرهنم را بهانه کن
که «اصفهان» برای تو «کنعان» دیگری‌ست


ما کیستیم؟! غم‌زده، دیوانه، بی‌وطن!
بی‌خانمان، که در وسط جاده مانده‌‌ایم
وقتی که باز زخم به این استخوان رسید
هر بار باز زمزمه کردیم و خوانده‌ایم:


«من و تو از مال دنیا
چی ‌داریم؟! غیر یه خونه
خونمون کوچیکه امّا...»
خونمون...
خونه‌ست

محسن عاصی



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:, | 17:53 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد