قلب قلابی

 

آمد و دلهره ای در دلم انداخت و رفت
از خودش در نظرم حادثه ای ساخت و رفت


هی غزل پشت غزل، قافیه سازی می کرد
نوبت عشق که شد، قافیه را باخت و رفت


گفت یک عالمه احساس به من مقروض است
قرض خود را ولی افسوس نپرداخت و رفت


دلش از سنگ شد و رحم نیاورد و گذشت
مثل برق از بغل مردۀ من تاخت و رفت


تیشه بر پیکرۀ کوه غرورم زد و بعد
پرچم فتح بر این قلّه برافراخت و رفت


از دل بی خبرم زود خبردار شد و
قلب قلّابی خود را به من انداخت و رفت


سونیا. ن

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : چهار شنبه 29 مهر 1394برچسب:سونیا,ن, | 14:49 | نويسنده : آریا |