گیسو کمند مست مادر زاد
ابرو کمان حلقه در گیسو
شالوده ی عشرت مع القلبی
ای تو که دل را می بری هر سو

باید بگویم آخرش هستم؟!
یک شاعر خسته پر از پایان
یک مرد ویران در ته پوچی
یک آیه که جا مانده از قرآن

دیوانه ای در خود فرو رفته 
یک تیغ در اوج خطر کردن 
یک یاغی جا مانده از اسبش
یک زخم بد از ناف تا گردن ؟!

دیگر چه مانده از پریدن ها 
این زخم چرکین را چه می بندد
این دست های کهنه و بی کس
آغوش من در گریه می خندد

وقتی غرورم مانده در تاریخ
وقتی صدایم زنگ هشدار است
یک جای این دلبستنم لنگ است
بخت بدم انگار بیدار است

 

آسآسمان

 

 



تاريخ : جمعه 25 دی 1394برچسب:آسآسمان, | 15:27 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد