ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری

به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است
تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری

بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری

من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری

تو اگر به هر نگاهی ببری هزارها دل
نرسد بدان نگارا که دلی نگاهداری

دگران روند تنها به مثل به قاضی اما
تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری

به چمن گلی که خواهد به تو ماند از وجاهت
تو اگر بخواهی ای گل کمش از گیاه داری

به سر تو شهریارا گذرد قیامت و باز
چه قیامتست حالی که تو گاه گاه داری

شهریار

 

 



تاريخ : جمعه 25 دی 1394برچسب:شهریار, | 15:33 | نويسنده : آریا |

 

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آيینه دل رو به رو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفايي بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم

ملول از ناله ي بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مول کردم

شهریار

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:شهریار, | 16:18 | نويسنده : آریا |

 

زمستان  بود و بی تابی ، دلم جایی فدایی شد

نفس در سینه خشکش زد، دلم با تو هوایی شد



نگاهت نور خورشیدی ، که چشمان مرا می زد

نشستم بر سر راهت ، هوس با تو خدایی شد



به تیر تیز مژگانت ، دلم صدبار می لرزید

به دستانت که لب دادم ، شروعی سینمایی شد



درون خانه ای خلوت ، به کام شربتی  گیرا

نشستم رو به چشمانت ، نگاهت ماورایی شد .



ز رقص بیت هایی شاد ، به بزم شعر و بی خوابی

سرودم در دلم وزنی که عشقش ناخدایی شد



خیابان ها خبر دارند ، چه بی اندازه خالی شد

تمام لحظه های خوش به قلبم مومیایی  شد



استادشهریار

 

 



تاريخ : شنبه 12 دی 1394برچسب:شهریار, | 23:35 | نويسنده : آریا |

 

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت 
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت 


تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما 
چقدر اخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت 


تمنای وصالت نیست عشق من مگیر از من 
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت 


چه شب هایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو 
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

به شعرت شهریارا بی دلان تا عشق می ورزند 

نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

 

شهریار



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:شهریار, | 14:28 | نويسنده : آریا |

 

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت 
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت 


تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما 
چقدر اخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت 


تمنای وصالت نیست عشق من مگیر از من 
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت 


چه شب هایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو 
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

به شعرت شهریارا بی دلان تا عشق می ورزند 

نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت

 

شهریار



تاريخ : جمعه 8 آبان 1394برچسب:شهریار, | 14:28 | نويسنده : آریا |

 

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی


هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی


آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی


سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی


سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی


من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیده کس دولت بیدار کسی


غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی


تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی


آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی


لطف حق یار کسی باد که در دوره ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی


گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی


شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی

 

شهریار



تاريخ : چهار شنبه 22 مهر 1394برچسب:شهریار, | 12:39 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد