چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آيینه دل رو به رو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفايي بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم

ملول از ناله ي بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مول کردم

شهریار

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:شهریار, | 16:18 | نويسنده : آریا |

 

 رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن



             گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

             چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن



آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو

راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن



             دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

             دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن



عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن



             خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی

             این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن



خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من

عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن



             عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند

             عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن



حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

 

فرامرز عرب عامری



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:فرامرز عرب عامری, | 16:17 | نويسنده : آریا |

 

دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم
این شاخه هم که خر شده سر خم نمی کند

وقتی گل انار لبت قسمت من است 
پائیز از علاقه ی من کم نمی کند

یک سیب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد 
دادش به تو که نصف کنی با من و چه بد

حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولی خدا 
من را شریک بچه ی آدم نمی کند

برفم که ذره ذره مرا ذوب میکنی
در آخرین سپیده دم قلٌه ی نگاه

هرکس که گر گرفته در آغوش گرم تو 
دیگر توجهی به جهنٌم نمی کند

از شعر دم نزن،تو که شاعر نمی شوی
خامم که عاشقت شده ام، نه!بگو بله

از او که پای خوب و بدت ایستاده است 
جز دل چه خواستی که فراهم نمی کند؟

باشد، بتاز اسب خودت را ، ولی سکوت
تنها جواب رج رج شلاق های تو

بی زحمت چمن به تو آوردهام پناه 
اسبی که رام عشق تو شد رم نمی کند

 

طاهره خنیا

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:طاهره خنیا, | 16:16 | نويسنده : آریا |

 

مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم
مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم

آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم
دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم

نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم
چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم

من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم
آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم

چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم
گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم

آنهمه بخشندگی ، افتادگی را دوست دارم
تا تو هستی در کنارم زندگی رادوست دارم.

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:36 | نويسنده : آریا |

 

بر دارِ سری باش که سردار تو باشد

منصور کسی باش که بر دار تو باشد

 

این قوم، فروشنده ی زیبایی مصرند

پرهیز کن از هر که خریدار تو باشد

 

تا سایه به دنبال قدم های تو راهی است

بگذار که معشوق گرفتار تو باشد

 

آنقدر بگو عشق، بگو عشق، بگو عشق

تا مرگ مگر لحظه ی دیدار تو باشد

 

آن قدر بگو نیست شدم، نیست شدم، نیست

تا عکس تو در آینه انکار تو باشد

 

ارزان مفروش آینه را، خویش گران است

تا صورت تو رونق بازار تو باشد

 

دامن مکش از حلقه ی مجموع پرستی

هر چند که این تفرقه اجبار تو باشد

 

گفتند پرستشگر پریان جوان باش

باشد؛ نفس پیر، پرستار تو باشد

 

گفتم نفس پیر، دلیل سفرم شد

گفتند خدا یار و نگهدار تو باشد

 

حافظ ایمانی

 

 

 


تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:حافظ ایمانی, | 12:34 | نويسنده : آریا |

 

دوستت دارم گلم این حس زیبا مال تو
آرزو دارم تمام بهترین ها مال تو
 
 جلوه ی زیبایی یک آسمان اشعار ناب
 آبی افسانه ی دنیای نیما مال تو

یک بغل آغوش گرم اندازه ی تن پوش
تو
مایه ی آرامشم! پنهان و پیدا مال تو

در نگاهت دور از هر ساحلی تا رفت و رفت
قایق احساس من بر موج دریا مال تو

شمس من صد مثنوی می ریزد از هر خنده ات
شاعر دیوانه ات لبریز و شیدا مال تو

گرچه چیزی لایق چشمت ندارم چاره چیست
"دوستت دارم گلم" تنهای تنها مال تو

 

فاضل عطایی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:فاضل عطایی, | 12:33 | نويسنده : آریا |

 

وصف چشمان تو با این کلمات آسان نیست
کلماتیست  نیازم  که در این  دوران  نیست


شاهکاریست دو چشمت که خدا داد به تو
شعر  نالایق  من  لایق  آن  چشمان  نیست


به تو دلبستم و  دیوانه ی  چشم  تو  شدم
دل  من  بعدِ تماشای تو  سرگردان  نیست


روزها  زار  و  پریشانم  و شب ها  بیتاب
جز تو ای ماه دگر درد  مرا  درمان  نیست


کاش  میشد  که شبی  همنفس من  باشی
گر چه کاشانه ی من لایق مه رویان نیست


میبرم  عشق  تو را  در  دل  خود  از  دنیا
باورم گشته که هجران تو را پایان نیست

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:30 | نويسنده : آریا |

 

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود
وان دل ک با خود داشتم با دلستانم میرود

من مانده ام رنجور ازو، بیچاره و مهجور ازو
گویی ک نیشی دور ازو در استخوانم میرود

گفتم ب نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند ک خون بر آستانم میرود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود

او میرود دامن کشان، من زهر تنهایی چنان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشی
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود

با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود

باز آی و برچشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم میرود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود ب چشم خویشتن، دیدم ک جانم میرود

سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی بی وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود


سعدی



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:سعدی, | 12:1 | نويسنده : آریا |

 

از بهشت آمده ام، میل جهنم دارم
منِ سرمازده آغوش تو را کم دارم

رسمِ بخشیدنِ فردوس به گندم زاری!
یادگار از پدرم حضرت آدم دارم

من که بی لشگر و بی تخت و کلاه آمده ام
فکر تسخیرِ مغولْ گونه ی عالم دارم

تا تو و شهر شما، عشق فقط کافی نیست!
من در این معرکه جز عشق، خدا هم دارم

از صدای قدمت شهر به هم می ریزد
رقص پا کن، هوس زلزله ی بم دارم

گر چه محروم شدن قاعده ی تحریم است
من ولی بر لب تو حق مسلم دارم

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:0 | نويسنده : آریا |

 

نازنین آهسته تر این دل زه تنبوک نیست
رک بگو حرف دلت را ، کلّه ی ما پوک نیست!

بی وفا امشب دلت ساز مخالف میزند
گام خارج مینوازی ، سازت امشب کوک نیست

بنده ساکت میشوم اصلاً قضاوت با خودت
کارهای امشبت آیا کمی مشکوک نیست؟

یک وجب خاک است بر دل ، بسکه خالی مانده است
این دل وا مانده ی من خانه ی متروک نیست

عاشقی یک لا قبایم، روز اوّل گفته ام
صحبت از مال و منال و اسکِن و مسکوک نیست!

این که تقدیم تو کردم نازنین اسمش دل است
جنس دست دوم و مرجوعی و استوک نیست!

جنس اصل است و ندارد ذرّه ای ناخالصی
قاطیِ اصل برنج هاشمی شلتوک نیست!

من گرفتار توأم، از من گریزانی چرا؟
آخر این مزد دل بیچاره و مفلوک نیست...     
 

فرهاد شریفی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:فرهاد شریفی, | 11:59 | نويسنده : آریا |

 

بانو صدایت محفل غم رابهم ریخت
عطر تنت گلهای مریم را بهم ریخت

قوس وقزح برهان نظم ساده ای داشت
قوس لبت ترتیب عالم  رابهم ریخت

چشمان تو آتش بپا کردوجهان سوخت
یکباره سامان جهنم را به هم ریخت

وقتی که حوّا گشتی ازفردای خلقت
زیباییت ایمان آدم  را  بهم  ریخت

تمثال زیبای زلیخا داشت ابهام
تصویر توآن طرح مبهم رابهم ریخت

عاشق که گشتی،قلب تو لرزید انگار
اینگونه شد که زلزله بم رابهم ریخت

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 11:57 | نويسنده : آریا |

 

باد آمد و پیچیــد نفس های تــــو در کــــوه

پرشد دل هـــر صخــره از آویشــن و انـدوه

 

دنیا که مـــرا از تو جــدا کرد، جــدا کـــرد

یک شاخه ی خشک از تن یک جنگل انبوه

 

هر چند که یک کشته برای تو مهم نیست

ـ با این همه جان باخته، با این همه مجروح ـ

 

این زن که نفس در نفست داشته یک عمر

نگـــذار که توفان تو غرقش کند ای نــــوح ...

 

پانته آ صفایی بروجنی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:پانته آ صفایی بروجنی, | 11:56 | نويسنده : آریا |

 

یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر در کوچه های شهر ما پیچیده است

دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است

عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است

عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است

یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است

می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده است

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 11:50 | نويسنده : آریا |

 

نماندست چیزی به جزغم ... مهم نیست

گــرفته دلـــم از دو عالم ... مهـــم نیست

 

تـــو را دوست دارم قسم به خدا که...

اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست

 

فقــــط  آرزو  مـــی کنم  کــــه  بمیرم

پس از آن بهشت و جهنمّ مهم نیست

 

همان وقت رانده شدن به زمین ... آه !

بـــه خود گفت حوّا که آدم مهم نیست

 

بیا  تا  علف هــــای  هرزه  بکاریم

اگر مرگ گلهای مریم مهم نیست

 

ببین! مرگ هم شانس مي خواهد ای عشق

فقط  خوردن  جامی  از  سم  مهـــم  نیست

 

نماندست چیزی به جز غم، مهم نیست،

گرفته  دلـــم  از  دو عالم ،  مهم  نیست,

 

بمانم ، بخوانم ، برقصم ، بمیرم ...

دگر هیچ چیزي برایم مهم نیست

 

سید مهدی موسوی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:سید مهدی موسوی, | 11:47 | نويسنده : آریا |

 

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
 
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
 
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
 
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
...
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
 
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
 
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
 
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
 
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را

کاظم بهمنی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:کاظم بهمنی, | 11:46 | نويسنده : آریا |

 

ناگهان زنگ مـی زند تلفن، ناگـــهان وقت رفتنت باشد...

مرد هم گریه می کند وقتی سر ِ من روی دامنت باشد

 

بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات

واقعا عاشق خودش باشــی، واقعـــا عاشق تنت باشد

 

روبرویت گلـولــــه و باتـوم، پشت ســــر خنــــجر رفیقـــــانت

توی دنیای دوست داشتنی!! بهترین دوست، دشمنت باشد

 

دل بـــه آبــی آسمان بدهی، به همه عشق را نشان بدهی

بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!

 

چمدانی نشسته بر دوشت، زخم هایی به قلب مغلوبت

پــــــرتگاهـــی بـــــه نام آزادی مقـــصد ِ  راه آهنت باشد

 

عشق، مکثی ست قبل بیداری... انتخابی میان جبر و جبر

جام سم تـــوی دست لرزانت، تیــــغ هم روی گردنت باشد

 

خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکـی درمیاوری... شاید

هجده «تیر» بی سرانجامی، توی سیگار «بهمنت» باشد

 

مهدی موسوی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:سید مهدی موسوی, | 10:28 | نويسنده : آریا |

 

دوباره شعر گفته ام،بخوان که سرد میشود
برس به داد قلب من، که کوه درد میشود

به وسعت تخیلش، به بال واژه های خود
ببین چگونه شاعری، فضا نورد میشود

به داد واژه ای برس، که جذب شعر میشود
ولی بدون حس تو، دوباره طرد میشود

تو فصل سبز رویشی ،بمان کنار ساقه ام
که بی تو رنگ و روی من، دوباره زرد میشود

به داد( من )نمیرسی!ولی به داد (ما)برس
که بی تو زوج عشق (ما)، دوباره فرد میشود

برس به داد شاعری ،که مثل بچه ها شده
اگر تو باورش کنی، دوباره مرد میشود

به شعر او که میرسی، چرا خسیس میشوی؟!
بخر ترانه های او، که دوره گرد میشود .

 

شاعر بی نشان

فرستنده: امیر

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 10:24 | نويسنده : آریا |

 

اجازه هست کــــه اسم ترا صدا بزنم

به عشق قبلی یک مرد پشت پا بزنم

 

اجازه هست که عاشق شوم، که روحم را

میان دست عرق کــــرده تـــــو تـــا بـــــزنم

 

دوباره بچه شوم بی بهانه گریه کنم

دوباره سنگ به جمــع پرنده ها بزنم

 

دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم

و یا نه! یک تلفن به خـود شما بـــزنم

 

نشسته ای و لباس عروسیت خیس است

هنـوز منتظری تا کـــــه زنگ را بــــــــزنــــم

 

برای تو که در آغاز زندگی هستی

چگـونه حرف ز پایان ماجـرا بزنم؟!

 

دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم

و من اجازه ندارم عزیز جـا بــــزنـــم!

 

سید مهدی موسوی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:سید مهدی موسوی, | 10:23 | نويسنده : آریا |

 

لبهای غزلخوان تو را بوسه زنم سخت
مدهوش نفسهای تو این عاقل خوشبخت

تا شعر تلاوت کنی و شور برانی
چون جام شرابی بنشینم لب آن تخت

دستت به کمرحلقه ی آغوش تو هم تنگ
دیوانه شوم در دم و آزاد کنی رخت

بر سیم نفسهای تو مضراب لبم ضرب
با بوسه ی پیوسته ی تو جان و تنم لخت

بر بستر تنهایی ما مرغ حق؛ آهنگ
پر کرده نهانخانه ی ما،شادم ازاین بخت

عطر تن گلخانه ی تو بوی تن من
دستان تو در دست و خیالی که شود تخت

 هر بند من و تو شده اینجا گره در هم
ناگفته زیاد است ولی قافیه ام سخت

 

شاعر بی نشان

فرستنده: الهه



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 10:22 | نويسنده : آریا |

 

اين شعر غزل نيست,شراب است,بنوشش
اين قافيه مست است وخراب است بپوشش

اين مصرع عريان به کسى رحم ندارد
هرکس شنوَد عقل رود از سرو هوشش

گويند که ساقى مى يکدست ندارد
اى واى اگر اين برسد باز به گوشش

ما مست مى او شده اينگونه نويسيم
بى باده ى او نيست قلم شوق خروشش

او مستيه مى هست و,خودش ساقى ساقى
صد مهدى مختار بوَد خرده فروشش

هرجا که يکى مست شد از قافيه ى او
صد مسجدو ميخانه گذارند به دوشش

آنکس که نخورداست به او جام رسانيد
وانکس که شده مست بگوئيد که نوشش

هرکس که نفهميده به پيغام رسانيد
وانان که نفهمند ,گذاريد خموشش

اين شعر غزل نيست نه اين شعر غزل نيست
اين شعرشراب است,شراب است بنوشش

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : پنج شنبه 17 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 9:41 | نويسنده : آریا |