دیر گاهی ست ، غزلباز شدم
عشق را ، نادره پرداز شدم


چشمهای تو ، چنان کوکم کرد
که چنین ، با دل خود ساز شدم


به چه اندیشه ، مرا رقصیدی ؟!
که به پایت همه آواز شدم


چون به طنازی تو تن دادم
- نازنینا ، همه تن ، ناز شدم


ره به پایان خودم می بردم
چه نظر کردی و آغاز شدم


گفته : بودی که زبان باز مکن
دل ز من بردی و خود ، راز شدم


کشته ی عشق تو گشتم هر دم
زنده ی چشم پر اعجاز شدم


کولی ام  ، گو که تفال بزند
غزلی خواجه شیراز شدم


به قفس تن چو ندادم همه عمر
روح عشقت شده ، پرواز شدم


عشق را معرکه  " گویا " چه نصیب
که سوار دل تکتاز شدم
                  

گویا فیروزکوهی

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:گویا فیروزکوهی, | 16:19 | نويسنده : آریا |

 

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هر دو با آيینه دل رو به رو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفايي بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم

ملول از ناله ي بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مول کردم

شهریار

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:شهریار, | 16:18 | نويسنده : آریا |

 

 رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن



             گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

             چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن



آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو

راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن



             دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

             دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن



عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن



             خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی

             این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن



خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من

عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن



             عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند

             عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن



حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

 

فرامرز عرب عامری



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:فرامرز عرب عامری, | 16:17 | نويسنده : آریا |

 

دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم
این شاخه هم که خر شده سر خم نمی کند

وقتی گل انار لبت قسمت من است 
پائیز از علاقه ی من کم نمی کند

یک سیب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد 
دادش به تو که نصف کنی با من و چه بد

حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولی خدا 
من را شریک بچه ی آدم نمی کند

برفم که ذره ذره مرا ذوب میکنی
در آخرین سپیده دم قلٌه ی نگاه

هرکس که گر گرفته در آغوش گرم تو 
دیگر توجهی به جهنٌم نمی کند

از شعر دم نزن،تو که شاعر نمی شوی
خامم که عاشقت شده ام، نه!بگو بله

از او که پای خوب و بدت ایستاده است 
جز دل چه خواستی که فراهم نمی کند؟

باشد، بتاز اسب خودت را ، ولی سکوت
تنها جواب رج رج شلاق های تو

بی زحمت چمن به تو آوردهام پناه 
اسبی که رام عشق تو شد رم نمی کند

 

طاهره خنیا

 

 



تاريخ : پنج شنبه 24 دی 1394برچسب:طاهره خنیا, | 16:16 | نويسنده : آریا |

 

مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم
مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم

آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم
دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم

نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم
چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم

من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم
آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم

چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم
گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم

آنهمه بخشندگی ، افتادگی را دوست دارم
تا تو هستی در کنارم زندگی رادوست دارم.

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:36 | نويسنده : آریا |

 

بر دارِ سری باش که سردار تو باشد

منصور کسی باش که بر دار تو باشد

 

این قوم، فروشنده ی زیبایی مصرند

پرهیز کن از هر که خریدار تو باشد

 

تا سایه به دنبال قدم های تو راهی است

بگذار که معشوق گرفتار تو باشد

 

آنقدر بگو عشق، بگو عشق، بگو عشق

تا مرگ مگر لحظه ی دیدار تو باشد

 

آن قدر بگو نیست شدم، نیست شدم، نیست

تا عکس تو در آینه انکار تو باشد

 

ارزان مفروش آینه را، خویش گران است

تا صورت تو رونق بازار تو باشد

 

دامن مکش از حلقه ی مجموع پرستی

هر چند که این تفرقه اجبار تو باشد

 

گفتند پرستشگر پریان جوان باش

باشد؛ نفس پیر، پرستار تو باشد

 

گفتم نفس پیر، دلیل سفرم شد

گفتند خدا یار و نگهدار تو باشد

 

حافظ ایمانی

 

 

 


تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:حافظ ایمانی, | 12:34 | نويسنده : آریا |

 

دوستت دارم گلم این حس زیبا مال تو
آرزو دارم تمام بهترین ها مال تو
 
 جلوه ی زیبایی یک آسمان اشعار ناب
 آبی افسانه ی دنیای نیما مال تو

یک بغل آغوش گرم اندازه ی تن پوش
تو
مایه ی آرامشم! پنهان و پیدا مال تو

در نگاهت دور از هر ساحلی تا رفت و رفت
قایق احساس من بر موج دریا مال تو

شمس من صد مثنوی می ریزد از هر خنده ات
شاعر دیوانه ات لبریز و شیدا مال تو

گرچه چیزی لایق چشمت ندارم چاره چیست
"دوستت دارم گلم" تنهای تنها مال تو

 

فاضل عطایی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:فاضل عطایی, | 12:33 | نويسنده : آریا |

 

وصف چشمان تو با این کلمات آسان نیست
کلماتیست  نیازم  که در این  دوران  نیست


شاهکاریست دو چشمت که خدا داد به تو
شعر  نالایق  من  لایق  آن  چشمان  نیست


به تو دلبستم و  دیوانه ی  چشم  تو  شدم
دل  من  بعدِ تماشای تو  سرگردان  نیست


روزها  زار  و  پریشانم  و شب ها  بیتاب
جز تو ای ماه دگر درد  مرا  درمان  نیست


کاش  میشد  که شبی  همنفس من  باشی
گر چه کاشانه ی من لایق مه رویان نیست


میبرم  عشق  تو را  در  دل  خود  از  دنیا
باورم گشته که هجران تو را پایان نیست

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:30 | نويسنده : آریا |

 

جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
يک فضاي خالي
و حتي در بهترين لحظه‌ها
و عالي‌ترين زمان‌ها
مي‌دانيم که هست
بيشتر از هميشه
مي‌دانيم که هست
جايي ميان قلب هست
که هرگز پر نمي‌شود
و ما
در همان فضا
انتظار مي‌کشيم
انتظار مي‌کشيم..


چارلزبوکوفسکي



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:چارلزبوکوفسکي, | 12:3 | نويسنده : آریا |

 

ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود
وان دل ک با خود داشتم با دلستانم میرود

من مانده ام رنجور ازو، بیچاره و مهجور ازو
گویی ک نیشی دور ازو در استخوانم میرود

گفتم ب نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند ک خون بر آستانم میرود

محمل بدار ای ساربان تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود

او میرود دامن کشان، من زهر تنهایی چنان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود

برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشی
چون مجمری پر آتشم کز سر دخانم میرود

با آن همه بیداد او وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او یا بر زبانم میرود

باز آی و برچشمم نشین ای دلستان نازنین
کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم میرود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار من، هم کار از آنم میرود

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود ب چشم خویشتن، دیدم ک جانم میرود

سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی بی وفا
طاقت نمیارم جفا کار از فغانم میرود


سعدی



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:سعدی, | 12:1 | نويسنده : آریا |

 

از بهشت آمده ام، میل جهنم دارم
منِ سرمازده آغوش تو را کم دارم

رسمِ بخشیدنِ فردوس به گندم زاری!
یادگار از پدرم حضرت آدم دارم

من که بی لشگر و بی تخت و کلاه آمده ام
فکر تسخیرِ مغولْ گونه ی عالم دارم

تا تو و شهر شما، عشق فقط کافی نیست!
من در این معرکه جز عشق، خدا هم دارم

از صدای قدمت شهر به هم می ریزد
رقص پا کن، هوس زلزله ی بم دارم

گر چه محروم شدن قاعده ی تحریم است
من ولی بر لب تو حق مسلم دارم

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 12:0 | نويسنده : آریا |

 

نازنین آهسته تر این دل زه تنبوک نیست
رک بگو حرف دلت را ، کلّه ی ما پوک نیست!

بی وفا امشب دلت ساز مخالف میزند
گام خارج مینوازی ، سازت امشب کوک نیست

بنده ساکت میشوم اصلاً قضاوت با خودت
کارهای امشبت آیا کمی مشکوک نیست؟

یک وجب خاک است بر دل ، بسکه خالی مانده است
این دل وا مانده ی من خانه ی متروک نیست

عاشقی یک لا قبایم، روز اوّل گفته ام
صحبت از مال و منال و اسکِن و مسکوک نیست!

این که تقدیم تو کردم نازنین اسمش دل است
جنس دست دوم و مرجوعی و استوک نیست!

جنس اصل است و ندارد ذرّه ای ناخالصی
قاطیِ اصل برنج هاشمی شلتوک نیست!

من گرفتار توأم، از من گریزانی چرا؟
آخر این مزد دل بیچاره و مفلوک نیست...     
 

فرهاد شریفی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:فرهاد شریفی, | 11:59 | نويسنده : آریا |

 

بانو صدایت محفل غم رابهم ریخت
عطر تنت گلهای مریم را بهم ریخت

قوس وقزح برهان نظم ساده ای داشت
قوس لبت ترتیب عالم  رابهم ریخت

چشمان تو آتش بپا کردوجهان سوخت
یکباره سامان جهنم را به هم ریخت

وقتی که حوّا گشتی ازفردای خلقت
زیباییت ایمان آدم  را  بهم  ریخت

تمثال زیبای زلیخا داشت ابهام
تصویر توآن طرح مبهم رابهم ریخت

عاشق که گشتی،قلب تو لرزید انگار
اینگونه شد که زلزله بم رابهم ریخت

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 11:57 | نويسنده : آریا |

 

باد آمد و پیچیــد نفس های تــــو در کــــوه

پرشد دل هـــر صخــره از آویشــن و انـدوه

 

دنیا که مـــرا از تو جــدا کرد، جــدا کـــرد

یک شاخه ی خشک از تن یک جنگل انبوه

 

هر چند که یک کشته برای تو مهم نیست

ـ با این همه جان باخته، با این همه مجروح ـ

 

این زن که نفس در نفست داشته یک عمر

نگـــذار که توفان تو غرقش کند ای نــــوح ...

 

پانته آ صفایی بروجنی

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:پانته آ صفایی بروجنی, | 11:56 | نويسنده : آریا |

 

یک نفر از کوچه ی ما عشق را دزدیده است
این خبر در کوچه های شهر ما پیچیده است

دوره گردی در خیابانها محبت می فروخت
گوئیا او هم بساط خویش را برچیده است

عاشقی می گفت روزی روزگاران قدیم
عشق را از غنچه های کوچه باغی چیده است

عشق بازی در خیابان مطلقا ممنوع شد
عابری این تابلو را دورمیدان دیده است

یک چراغ قرمز از دیروز قرمز مانده است
چشمکش را هیز چشمی خیره سر دزدیده است

می روم از شهر این دل سنگهای کور دل
یک نفر بر ریش ما دلریشها خندیده است

 

شاعر بی نشان

 

 



تاريخ : شنبه 19 دی 1394برچسب:شاعر بی نشان, | 11:50 | نويسنده : آریا |