تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آریاییها و آدرس ariayiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
امشب دلم برای تو بی انتها گرفت
دنیای رنگ باخته دست مرا گرفت
می خواستم قدم بزنم ساحل تو را
دریا دلش گرفت و پس از آن هوا گرفت
می خواستم که از تو و من ها شویم ما
می خواستم ولی دل ِ تنگ ((شما)) گرفت
خودکار مشکی و ورق پاره ای ک بود
نقش دوچشم های تو را بی هوا گرفت
افتادم و شکستم و نابود تر شدم
آشوب ناگزیر مرا بی صدا گرفت
فریاد های یخ زده ام در گلو شکست
وقتی بنای سرکش ِ عشق تو پاگرفت
این ماجرا به رفتن ِ تو ختم می شود
طوری که پشت پای تو قلب ِ خدا گرفت
سید مهدی نژادهاشمی(م- شوریده)
امشب به ياد خاطره هامان قدم زنان
برگردو پيش اين دل تنهاي من بمان
دستي به روي صورت زردم بكش،همين
بگذار زير سايه ي عشقت شوم جوان
برگردو از ميان صداها بخوان مرا
من آن صداي گمشده ي عاشقم ،همان
شايد نداني از غم تو خون گريستم
من بي تو تا هميشه پراز غصه ام بدان
بگذار مرد عاشق روياييت شوم
ازپيش خود براي هميشه مرا نران
برگردو در حرير خيالم بمان عزيز
امشب به ياد خاطره هامان قدم زنان...
مهدی نعیم
دوست دارم که بعد مدت ها،نت بخوانی و از "بنان" بزنی
با سه تارت مرا بشورانی،تا خود صبـح "شد خزان" بزنی
رژ قرمـــر چقدر می آید، به لب و استکان و این چایـــی
استکان می شود پر از ماهی،به لبانش اگر دهان بزنی
ذوقم این ست بعد از این دوری،کل امشب دوباره بیداریم
من برایت غــــزل بخوانم و باز ، تو برایــم دم از "زبان" بزنی
دوست داری "فرانسه" یادم هست،تلخِ تلخ و بدون شیر و شکر
دوست داری گلم از این قهــوه ، استکان پشت استکان بزنی ؟
ژست "نصرت" گرفتـه ای بانو، می نشینی کنار سیگارت
می نویسی غزل غزل از درد،تا که طعنه به شاعران بزنی
شب چشمت دوباره مهتابی ست،این قرار سه شنبه ها بوده..
از حرم بـــی قرار برگشتی ، تا سری هـــم بــه جمکران بزنی..
خسته ای از مسافرت بانو،بغض داری همیشه می دانم..
توی ایوان نشسته ای غمگین،تا نگاهی به آسمان بزنی..
محمد شریف
پس زده مثلِ آتشی شعله به کاه می زند
وسعت غصه های دل سکته به آه می زند
همسفران سراب را هدیه به آب داده اند
تشنه ترینِ چشمه ها ناله به چاه می زند
حرمت پرده دار را دزد چراغ دیده برد
ساز صدا بریده را سوزِ سه گاه می زند
قاصدکانِ دربه در بسکه به سایه رفته اند
منتظران نور را چشم به راه می زند
طاقت یارِ خسته را تهمت ناروا شکست
شهرطلوع خفته را خوابِ تباه می زند
بگذرد این کشاکش وُ گفته شود چه نکته ها
مرد عروس مرده را حجله سیاه می زند
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﺖ ﺳﺮﺗﺎ ﺑﻪ ﭘﺎ ﺁﻫﻮ ﺑﯿﺎ
ﺍﺯ ﺍﺭﺗﺪﺍﺩﻡ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﯾﺎﻫﻮ ﺑﯿﺎ
ﺍﯼ ﺑﺎﻧﻮﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﮐﻤﺎﻥ ﺍﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺎﻣﻬﺮﺑﺎﻥ
ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭ ﺩﺭﮐﻨﺞ ﻟﺒﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻫﻨﺪﻭ ﺑﯿﺎ
ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﻡ ﺑﺮﺳﺎﺣﻠﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ
ﺑﺮ ﺷﻮﺭﻩ ﺯﺍﺭﺍﻥ ﺑﻌﺪ ﺍﺯﯾﻦ ﻏﻠﺘﯿﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﺁﻣﻮ ﺑﯿﺎ
ﺷﺎﻋﺮﺷﺪﻡ ﺗﺎﻣﻮﯼ ﺗﻮﺳﺮ ﺭﺷﺘﻪء ﺷﻌﺮﻡ ﺷﻮﺩ
ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺑﮕﺮﯾﺰ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺳﻮ ﺑﯿﺎ
ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪ ﯾﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭﺍﮔﺮﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪﯼ
ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﯿﮑﺮﻡ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﯿﺎ
ﻣﻦ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﺩﺭﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮ ﺯﯾﺒﺎﯼ ﻣﻦ
ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻧﻌﺶ ﻣﺮﺗﺪﯼ ﺑﺎ ﺳﺤﺮ ﺑﺎ ﺟﺎﺩﻭ ﺑﯿﺎ
ﺭﺍﻣﯿﻦ ﻣﻠﺰﻡ
خواه ناخواه از تو می گیرم سراغی گاه گاه
گرچه میدانم دریغم می کنی از یک نگاه
آنقَدَر آشفته ام که بر نمی آید دگر
کاری از دست مُسکّن های حاجی دادخواه*
دستهایم را رها کردی و تنها مانده ام
مثل دختربچه ای در ازدحام چارراه
هفت شهر دور را گشتم ولی پیدا نشد
عشق مثل سوزنی افتاده در انبار کاه
مادرم می گوید:عاشق ها تحمل می کنند
صبر کن اسب سپیدی می رسد از گرد راه
مریم پیله ور
زمستان بود و بی تابی ، دلم جایی فدایی شد
نفس در سینه خشکش زد، دلم با تو هوایی شد
نگاهت نور خورشیدی ، که چشمان مرا می زد
نشستم بر سر راهت ، هوس با تو خدایی شد
به تیر تیز مژگانت ، دلم صدبار می لرزید
به دستانت که لب دادم ، شروعی سینمایی شد
درون خانه ای خلوت ، به کام شربتی گیرا
نشستم رو به چشمانت ، نگاهت ماورایی شد .
ز رقص بیت هایی شاد ، به بزم شعر و بی خوابی
سرودم در دلم وزنی که عشقش ناخدایی شد
خیابان ها خبر دارند ، چه بی اندازه خالی شد
تمام لحظه های خوش به قلبم مومیایی شد
استادشهریار
بگذار یوسف تا ابد در چاه باشد
حتی زلیخا بعد از این خودخواه باشد
مرداب خواهد شد در آخر سرنوشتِ
رودی که در فکرش خیال ماه باشد
قدر سکوت بغض هایش حرف دارد
مردی که بین خنده هایش آه باشد
ای کاش نفرینم کنی آهت بگیرد
بعد از تو باید زندگی کوتاه باشد
پایان راه "هفت شهر عشق" یعنی
زانوی عاشق با سرش همراه باشد
بعد از تو باید آنقدر بی کس بمانم
تنها خدا از درد من آگاه باشد
وقتی زلیخایی نباشد چاره ای نیست
بگذار یوسف تا ابد در چاه باشد
علی صفری
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن
وبگو ماهیها حوضشان بی آب است
باد میرفت به سروقت چنار
من به سروقت خدا میرفتم
سهراب سپهری
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی
ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم
دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من
دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم...
عماد خراسانی
کوچ کردم که دلم را به کسی نسپارم
حس خوبیست که من این همه بی آزارم
عشق احساس قشنگیست ولی من شخصا
دیدگاهی متفاوت به دو عاشق دارم
خوش ندارم به کسی قولی و قلبی بدهم
که به یک حادثه روزی دل از او بردارم
این دلیلیست که در این سفر تنهایی
از مسیری که به عشقی برسد بی زارم....
ف-محمدزاده
خسته مثل پدری گوشه ی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد نوه اش سمت اتاقش نرود
علی صفری
نوشتم بی" تـو" غمگینم ،
نوشتم بی" تـو" افسرده ،
مرا با این صفت ها هم ،
تجسم کردی و رفتی .
نوشتم بعد" تـو" شبها ،
دل من ماندِه و غمها ،
"تـو" با غمهای این شبها
تفاهم کردی و رفتی .
شنیدی عشق در قلبم ،
عمیق و بی نهایت بود ،
گمانم بر دل کوچک ،
ترحم کردی و رفتی .
نوشتم بین صد واژه ،
مرا پیدا کن و برگرد ...
میان شعرها اما ،
مرا گم کردی و رفتی .
شاعر بی نشان
ساقی اینبار دگر جام تو درمان نکند
باده ات چاره ی این قلب پریشان نکند
یار گر رخ ننماید دل بی تاب مرا
مطربا چنگ تو هم شاد و خرامان نکند
چون زمینی که چمن ساخت به امید سحاب
خشک گردد دل من ابر چو باران نکند
قطره ای را که شب افتاد بهد صحرا و کویر
صحبت از چشمه و از باغ و ضمیران نکند
".عهد با ما و وفا با دگران" تا به سحر
اینچنین ظلم نه انساند و نه حیوان نکند
حالیا کز سخنم خسته و دلگیر نشو
غرض آن بود که دل سازد و عصیان نکند
شاعر بی نشان
خبرنامه وب سایت: